دوستت دارم

دوستت دارم بیشتر از معنای واقعی کلمه دوست داشتن!

دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری!

دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست می داری!

دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق
!

دوستت دارم از تمام وجودم ، با احساس پر از محبت و عشق
!

دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور می کنی
!

دوستت دارم ، همچو رهایی پرنده از قفس و پرواز پر غرور او در اوج آسمان ها ،

همچو امواج دریا که آرام به کنار ساحل می آیند و آرام نیز به
دریا

می روند، همچو غنچه ای که آرام آرام باز می شود و گل می شود ،

دوستت دارم همچو چشمه ای در دل کوه که آرام جاری می شود بر روی زمین و
تبدیل به آبشاری می شود که از دل کوه سرازیر می شود
!

دوستت دارم همچو مهتابی که شبهای تیره و تار را با حضورش پر از روشنایی میکند
!

دوستت دارم همچو باران ! بارانی که تن تشنه دنیا را جان میدهد و می شوید !

دوستت دارم چون چشمانت این حقیقت قلبم را باور دارد

دوستت دارم ، چون با باوری عمیق در قلب من نشستی

دوستت دارم چون از زندگی ودنیا گذشته ای تا با من بمانی !

دوستت دارم چون نگذاشتی حتی یک قطره اشک از چشمانم سرازیر شود(الکی)

دوستت دارم فراتر از باور یک رویا و فراتر از باور یک حقیقت!

دوستت دارم ، چون با اطمینان و اعتماد کلید قلب سرخ و پر از عشقت را به من دادی!

مجنونم از مجنون عاقل تر ، و دیوانه ام از فرهاد عاشق تر!

نگاه به قلب کوچک و پر از درد من نکن که همین قلب

یک دنیا عشق و محبت در آن نهفته است!

نگاه به چشمهای آرام و خسته من نکن ، این چشم یک دنیا اشک در آن است!

نگاه به چهره پریشان من نکن ، این چهره عاشق چهره تو می باشد!

دوستت دارم ...

برگشتم که بهت بگم

تنها توی این خونه و بدون تو...
دیوارهای سفید و خالی این خونه هم با من از تو می گفتند.به در و دیوار خیره شده بودم و مثل ابر بهاری می باریدم.دلم برات تنگ شده...
خیلی صبر کردم اما تو همیشه در فرار و شتاب بودی.هرگز ندیدمت یا شاید ظاهرت و دیدم و هیچ وقت به درونت توجه ای نکردم.متاسفم...
نفهمیدی چه روزها و چه شبهایی را بدون تو گذراندم. تنهام گذاشتی بی معرفت.
تو فرصت برای تصمیم گیری داشتی اما من هنوز هم بازیچه روزگارم.چرا باید من و تو انقدر از هم دور باشیم؟ عاشقی سخت می دونم...
از تو یاد گرفتم عاشق زندگی و مهر و محبت باشم٫ یاد گرفتم با لجبازی کردن و غصه خوردن به هیچ جا نمی رسم.صبر و تحمل٫ عشق واقعی خیلی چیزها را یاد گرفتم اما یاد نگرفتم که چه باید بکنم که این دل شکسته و ناامید من تو را فراموش کنه...
همه حزفهایم را در یک جمله برات خلاصه می کنم : دوستت دارم اما فرصت ماندن ندارم!!!
دنبالم نگرد و وقتی دیگه نباشم می فهمی عشق چیه و عاشقت کیه!!!
به قولی هم که دادم عمل می کنم اخرین صفحه ان دفترچه کهنه خاطرات را هم می نویسم.
برگشتم که بهت بگم اومدم برای خداحافظی...

دیشب کمکم نکردی.دیگه نمیخوامت.
دلم رو شکستی

فراموش شده

آری٫از تو گفتن نیز به هستی من آرامش خواصی می بخشد...

توی اون شبهای تاریک که بی کسی بود همه کسم تو بودی.
با زبون همزبونی برام از ستاره های ظاهر در اسمون می گفتی و لالایی شبهای من قصه های پر فریب عشق تو بود...

اون باغ ٫ پنجره باغی پر از شقایقهای عاشق رو به روی دلم گشودی.
با چشمهای خسته تو که سیاهیش سفیدیه بخت من بود دوروبر خودم و نظاره می کردم.

این صدای تو بود که توی گوشهای من طنین انداخته بود و اسمم رو فریاد میزد.

دلم می خواست برای آخرین بار هم که شده بهت بگم که جز تو مونسی دیگه برای من پیدا نمیشه.

دلم هنوز مهر تو رو می خواد...

مسافر خسته من که قلبش پیراهن سیاه به تن داشت می گفت: آدم یه روز به دنیا میاد یه روز هم از دنیا میره هر کی که عاشق نباشه تنها میاد تنها هم میره...و او تنها هم چشم از این جهان فرو بست...حدس میزد که اینطوری بشه!

مگه من از تو چی می خواستم؟
بزرگترین آرزوی من این بود که من و در حسرت عشقت نگذاری.و حرفهای من برای تو خیلی تلخ و و نامفهوم بودند!!!

توی اون شب غمناک که لحظات با تو بودن رو برای من تازه می کرد٫ شدم رفیق نیمه راه تو...تنهام گذاشتی بی معرفت!!

تو کی هستی؟
فراموش شدم مگه نه؟

بی معرفت تنهام گذاشتی؟
باشه.تو هم برو.من هم میرم.

دیگه بر نگرد.بذار بمیرم....