برگشتم که بهت بگم

تنها توی این خونه و بدون تو...
دیوارهای سفید و خالی این خونه هم با من از تو می گفتند.به در و دیوار خیره شده بودم و مثل ابر بهاری می باریدم.دلم برات تنگ شده...
خیلی صبر کردم اما تو همیشه در فرار و شتاب بودی.هرگز ندیدمت یا شاید ظاهرت و دیدم و هیچ وقت به درونت توجه ای نکردم.متاسفم...
نفهمیدی چه روزها و چه شبهایی را بدون تو گذراندم. تنهام گذاشتی بی معرفت.
تو فرصت برای تصمیم گیری داشتی اما من هنوز هم بازیچه روزگارم.چرا باید من و تو انقدر از هم دور باشیم؟ عاشقی سخت می دونم...
از تو یاد گرفتم عاشق زندگی و مهر و محبت باشم٫ یاد گرفتم با لجبازی کردن و غصه خوردن به هیچ جا نمی رسم.صبر و تحمل٫ عشق واقعی خیلی چیزها را یاد گرفتم اما یاد نگرفتم که چه باید بکنم که این دل شکسته و ناامید من تو را فراموش کنه...
همه حزفهایم را در یک جمله برات خلاصه می کنم : دوستت دارم اما فرصت ماندن ندارم!!!
دنبالم نگرد و وقتی دیگه نباشم می فهمی عشق چیه و عاشقت کیه!!!
به قولی هم که دادم عمل می کنم اخرین صفحه ان دفترچه کهنه خاطرات را هم می نویسم.
برگشتم که بهت بگم اومدم برای خداحافظی...

دیشب کمکم نکردی.دیگه نمیخوامت.
دلم رو شکستی
نظرات 3 + ارسال نظر
امیرحسین سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:27 ق.ظ http://roozmare.blogsky.com

دلم برات تنگ شده بود...همین!

ملینا سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:01 ق.ظ http://loveforever.persianblog.com

خیلی قشنگ بود خسته نباشی.راستی هیچ لینکی نداری چرا؟ پاینده باشی.

اسی جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:48 ق.ظ

من عاشقم عاشق پردیس همینو بس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد