انسان بالغ در تنهایی خویش شاد است تنهایی اش همچون ترانه ای خوش است تنهایی او یک جشن است . او کسی است که میتواند با خودش شاد و خوشبخت باشد ، تنهایی او به معنایی غریبی و بی کسی نیست تنهاییش مراقبه و خلوت کردن با خود است من تنها نیستم در خلوتم اسیرم ، امروز نه تنها اسیر این تنهای ام که مانده اسارت خاطرات شبانه های تو هستم.
آنشب وقتی ساده ، صادقانه های قلب مرا دروغ انگاشتی عهد کرده بودم :
که دیگر نبخشمت ، نبینمت.
آمدی باز سراغم دیدمت. بخشیدمت.
چگونه کابوس تو را به رویا تبدیل کنم.
تو که باز رفتی و من عهد کردم ، نمی بینمش ، نمی بخشمش
مرا با تنهایی و هوای خود تنها بگذار برو و آنقدر برو که در خیالاتت نقطه ای بیش نباشم تا نیازاری مرا با وجود خالی از وجودت.
تو نمی فهمی اندوه مرا . . .