انسان بالغ در تنهایی خویش شاد است تنهایی اش همچون ترانه ای خوش است تنهایی او یک جشن است . او کسی است که میتواند با خودش شاد و خوشبخت باشد ، تنهایی او به معنایی غریبی و بی کسی نیست تنهاییش مراقبه و خلوت کردن با خود است من تنها نیستم در خلوتم اسیرم ، امروز نه تنها اسیر این تنهای ام که مانده اسارت خاطرات شبانه های تو هستم.
آنشب وقتی ساده ، صادقانه های قلب مرا دروغ انگاشتی عهد کرده بودم :
که دیگر نبخشمت ، نبینمت.
 آمدی باز سراغم دیدمت. بخشیدمت.

چگونه کابوس تو را به رویا تبدیل کنم.
تو که باز رفتی و من عهد  کردم ، نمی بینمش ، نمی بخشمش
مرا با تنهایی و هوای خود تنها بگذار برو و آنقدر برو که در خیالاتت نقطه ای بیش نباشم تا نیازاری مرا با وجود خالی از وجودت.
تو نمی فهمی اندوه مرا . . .

نظرات 2 + ارسال نظر
آرشیا شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 03:07 ق.ظ

Not always u get what u want and not always ur left alone. Hope everything goes well doostam

آتنا یکشنبه 30 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 06:58 ق.ظ http://4tena.blogsky.com

سلام...خوشحالم کخ باز قسمت کامنت هارو باز کردید... نمیدونم سرمه این متنارو مینویسه یا دوستشون...اما خیلی زیبان..مثل اینکه همش حقیقت نه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد