سال نو بقیه!

مرسی سال نو تو هم مبارک عزیزم!
من پریروز رفتم خودمو خوجل کردم..آقامونم پسندیدن!اگه ببینی عین کلثوم کچل!مو به سرم نمونده...بدبختا روشون نمی شه بگن اَی چه بی ریخت شدی!خدا رو شکر که موها رشد می کنن..نه؟؟
آقا جات خالی دیشب نبودی ببینی چه شبی بود! سر سال تحویل فشفشه و ترقه و خلاصه آخر احساسات...حالا هر چی هم با این تلفن همراه (نهایت سعی و تلاش در فارسی) ور می ری مگه وصل می کنه؟! ولی خیلی قشنگ بودا !! این کانادایی ها هم منتظر بهانه ان که فشفشه بفرستن هوا...سال نو و روز کانادا و فستیوال و مسابقهء فشفشه و خلاصه ما هم فصلی یه شبشو الکی خوشیم!! ما که جایی دعوت بودیم منظرهء خونشون توپ!!عالی بود...همهء شهر زیر پات...همه جا روشن و چراغونی...چراغونی های اینجا مث ایران نیست که مهتابی سه رنگ بزنن..خیلی خوگشلتره! مردم هم که همه مست و ملنگ بودن...ولی خداییش هیچی مث نوروز خودمون نیست!

تصمیم بر این شد که به جای اینکه برم دنبال دستکشا...برم رنگ کیفمو عوض کنم! ببین چقدر من عاقلم!دلت آآآآب!( اگر تیکه های اصفهانی یا سرمه ای رو نمی فهمی خودکشی نکن! من خوشم میاد) در اینجا منظور "دلت بسوزه" هست به گویش(ای ول زبان فارسی) اصفهانی!

کی می دونه غارا یعنی چی؟؟ رامین و بقیه اصفهانی های عزیز لطفآ اجازه بدین بقیه به ذهن محترم فشار آورده و ما از حدس های با مزه(شاید) لذتی چند ببریم! تو هم خواهشآ از همشهریهای گرامی بنده سئوال نکن........

در آخر تشکر می کنم از همهء اونایی که سعی می کنن سر در بیارن من واسه خودم چی می گم!

خاستگاری!

یه دستکشایی GAPداشت که من ۴ ماه بود چشمم دنبالشون بود! خیلی جیغ بود رنگش!! این هفته که حراج آخر سال بود من با هزار زور و زحمت و بعد از ۳ روز تلاش مامانمو راضی کردم که بذاره من بخرمشون...من هم رفتم با کلی فیس یه کیف همرنگشو پیدا کردم و خریدم اما تا رفتم سراغ دستکشا...تموم شده بود!من هم مأیوس(فارسی رو حال می کنم) نشدم و گفتم فردا می رم مرکز شهر و پیداشون می کنم!! امروز من اندازهء ۳ سال گذشته downtown  رو گشتم اما پیدا نکردم که نکردم!! حالا موندم با یه کیف صورتی!اصلآ یکی نیست به من بگه دختر جون تو کی تا حالا کیف استفاده می کردی که حالا تازه رفتی این رنگیشم خریدی!!؟!پاهام از درد دارن میمیرن!ولی یه اتفاقی افتاد که من مردم از خنده:

داشتن همین جوری واسه خودم می گشتم با کلی نا امیدی که یهو دیدم یه مرده وسط پیاده رو گفت(فارسی گفت):خانِم جان بیا...با تو ام..بیا اینجا!!نمیدونستم درست شنیدم و یارو واقعآ فارسی گفته یا من فقط فکر کردم...خلاصه رفتم جلو..(دیگه از اینجا به بعد رو انگلیسی گفتیم):
:شما کجایی هستی؟؟
-ایرانی!
:از کدوم شهری؟؟
-اصفهان!

:شنیدم بم زلزله اومده(یه ورق آبی بهم داد که فکر کردم واسه کمک و اینا به بم هستم)
-بله٬می دونم خیلی وحشتناکه!!
:زرتُخاست بود؟؟(یه چیز نا مفهومی هم گفت) یهو یه مرده اومد شروع کرد به سئوال و اینا من هم آماده شدم که در برم چون عجله داشتم!
:نرو!!کجا می ری؟؟ یه دین قبل از رژیم الانِ ایران داشتین!چی بود؟؟
-آهان! زرتشت؟!
:آره رزتاخُست! مرکزش کجا بود؟!
-درست نمی دونم اما فکر کنم یزد! شما می دونی یزد کجاس؟
:نه! فکر کردم همین بم بوده مرکزش!
-شاید هم اونجا بوده!نمی دونم!
فرار کردم
(فارسی)
:اوی خانِم کجا می ری؟؟؟!
-
:من عراقی هستم..مِدونی کاظمین کجان؟؟
-نه!
:مِدونی کربلا؟؟
-آره!
:نجف؟؟
-آره...
:بعدش کاظمینه!
-آهــــان!
:ایمام موسی جعفر اونجاس!
-
:بچسب به نجفه!! شما مُسلِم؟؟
-بله آقا!
:I too!
-()
:من دنبال زن ایرانی هستم!می خوام زن بگیرم!
-مبارکه!
(انگلیسی)
:تا حالا ۲ بار ازدواج کردم! یه زن آلمانی داشتم بعدش هم یه زن روس!
-
:آلمانیه تو یه تصادف کشته شد!
-متأسفم!
:ها! اون یکی هم از هم جدا شدیم الان با بچه هام تورنتو زندگی می کنه!حالا می خوام یه زن خوب بگیرم!
-خُی می تونین تو روزنامه تبلیغ کنین!
:نــــــــــه! دلم می خواد یکی رو ببینم..اون هم منو ببینه با هم آشنا شیم و اینا!!
-آهان
(فارسی)
:شِما چند سال داری؟؟
-من؟!(انگار با یکی دیگه تا حالا داشته حرف می زده)
-من ۱۸ سالمه!
:اوووووووووووووه!شما خیلی جوانه!!به من نمی خوری!
-(اما به روی خودم نیاوردم)
:بابات چند هست؟!
-بابام ۵۳ سالشه!
:بابات از من جوان تر!!
-هه هه!من عجله دارم آقا با اجازه!
:بای!
الفرار!
مرتیکه خَر!انقدر لجم گرفت ازش!من اصلآ نمی دونستم از اون موقع تا حالا منظورش من بودم! عرب هیز! خیلی چندشم شد!که که!!(ووی ننه این باز بی حیا شد)
الهی بگم خدا این سپهر رو چی کار کنه! از وقتی این "فقط فارسی حرف زدن" رو انداخته تو ذهن من..من قاطی کردم! هی هر چی می خوام بگم اول هی فکر می کنم فارسی کاملش چی می شه؟! بعد دیگه انقدر فکر می کنم که دیگه حرفم یادم می ره!

دستکشِ چرمِ خیلی نرمِ صورتی پررنگ دیدی بفرست بیاد!منتظرم!

انتقاد خیلی خوبه! لازمه! نه؟؟!