با تو رنگ زیبای سرنوشتم را با آخرین قلم بر روی صفحه تنگ و تاریک روزگارم کشیدم،آن طور که تو خواستی ولی می دانم که در خاطرت نیست .
با تو از نهایت لحظه های تنهایی در سکوتی بی همتا سخن گفتم ای کاش تو می فهمیدی که من از چه می گفتم .
با تو از درهای بسته ولی به ظاهر باز گذشتم. درهایی که عاقبت را در چشمانش نمی دید.
من با تو بر روی آیینه ی زندگیم راه رفتم و خسته شدم، مانند یک رویای کوچک در قلبت جای گرفتم. همچنان که تو بسان یک رویای بزرگ در قلبم نشستی .
با تو شرمم را از جان بی رحم کندم و به گوشه ای انداختم و به انتظار جرعه ای از نگاهت نشستم.
با تو لحظه های تلخ زندگیم را دزدکی مخفی کردم،چون تو همیشه می گفتی زندگی برایم حتی شیرین تر از توست .
با تو لحظه ها را آن طور که خواستم صدا زدم،صدایی که تو بنفشه اش بودی .
من با تو حتی رنگ چشمانم را از یاد بردم، من با تو زشتی و زیبایی را در پناه بوسه یافتم، با تو از صدای تار خاک خورده در گوشه اتاقم سخن گفتم ولی تو باور نکردی که تنها صدای زخم خورده اوست که مرا در خود اسیر کرده است .
با تو از شبهای با ستاره گذر کردم و خود را به شبی رساندم که دیگر تو در آنجا نبودی ولی فقط با تو که طرحی به روی چشمان من بودی می توانم رها کنم این دنیای به ظاهر دنیا را...
سرمه
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 ساعت 01:32 ق.ظ
متن واقعا زیبایی بود دل ادم را (به خاطر پیغامی که در درون خودش دارد) می لر زاند و ذهن ادم را به نفکر وا می دارد نمی دانم چر من نمی توانم این طوری بنویسم شاید به خاطر اینکه من امیر هستم و.....
خوشگله
متن واقعا زیبایی بود دل ادم را (به خاطر پیغامی که در درون خودش دارد) می لر زاند و ذهن ادم را به نفکر وا می دارد نمی دانم چر من نمی توانم این طوری بنویسم شاید به خاطر اینکه من امیر هستم و.....
bache to kheili ghashashang minevisiaaaa!!!! nice one
پس چه باید بکنم؟
من که در لخت ترین موسم بی چهچه ی سال تشنه ی زمزمه ام؟
بهتر آن است که برخیزم
رنگ را بر دارم
روی تنهایی ِ خود نقشه ی مرغی بکشم.
ـ س.س ـ
سلام گوشه گیر. خوبی ؟ غمگین نباشی ...