برای تو

خواهم رفت ، نخواهم ماند .خواهم رفت از خلوت تو و تو را از خلوت خود برون خواهم راند.

خواهم رفت ، خواهی رفت . بی آنکه هیچ نام و نشانی از خود به جای بگذاری ، بی آنکه هیچ نام و نشانی از خود به جای بگذارم خواهم رفت و حتی پشت سرم را نگاه نخواهم کرد .

شاید که دوباره حرارت نگاهت مرا به بازگشت وادار کند .
نشاید که دیگر نگاهم را خواستار باشی.
 
کس دیگری خواهم شد تا بتواند فراموشت کند .

ولی تو خودت می مانی با همان غرور همیشگی . آنقدر مغروری که حتی خودت را فرا موش کرده ای .
 تو ، همه چیز را ، زادگاهت را ، شهرت را فراموش کرده ای . تو مرا هم فراموش کرده ای .
 
مغرور بمان !

رفته ای ، از همه دنیا جدا شده ای . از همه ی دنیای من کنده شده ای .

حتی نامت را نخواهم برد ، حتی نامم را نخواهی برد  و این ، آن چیزی بود که تو همیشه خواهان آن بودی . و این آن چیزی است که هرگز خواهان آن نبودم .

تو می خواستی نباشم . من می خواستم باشی .
همیشه ، همه چیز را برای تو می نوشتم ، اکنون هم !

رفتم ، رفتی ، بی آنکه هیچ رد پایی از خود به جای بگذاری . بی آنکه هیچ رد پایی از خود به جای بگذارم ... ـ


چرا گرفته دلت؟
مثل آنکه تنهایی. 
چقدر هم تنها!
خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.  
دچار یعنی 
عشق

و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد. ـ 
چه فکر نازک غمناکی! ـ
و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست. 
    
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آنهاست. ـ
نه،
وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله ای هست.
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست. 
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد

همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست. 
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند. 
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را به آب می بخشند
و خوب می دانند که هیچ ماهی
هرگز هزار و یک گره رودخانه را نگشود. 

عشق من ، میخوام بهت بگم چقدر دوستت دارم .

 عشق من دوستت دارم ، تا حدی که حاضرم با تو تا اوج قله های سخت و بلند زندگی بدون توقف برم و خستگی راه رو تا وقتی که با منی حس نکنم.

عشق من دوستت دارم. به همون اندازه که ستاره ها و ماه ، آسمون رو دوست دارن و به بودنش نیازمندن ، به بودنت نیازمندم.

 عشق من دوستت دارم، تا حدی که لرزش انگشتام بهم قدرت نوشتن و لبهام قدرت بیان این حس رو نمیدن.

عشق من دوستت دارم. به همون اندازه ای که سوختن چوب در آتش دردناکه ، دوری از تو برام سخت و زجر آوره.

 عشق من دوستت دارم.تا حدی که میخوام اونقدر گریه کنم و فریاد بزنم تا ثانیه های ساعت دلشون برام بسوزه و با سرعت بیشتری روی صفحه ی روزکار حرکت کنن تا روز دیدار من و تو زودتر از راه برسه تا آغوش گرمت رو حس کنم.آغوشی که میدونم مدتهاست برام باز مونده و انتظارم رو میکشه.

عشق من دوستت دارم.به همون اندازه که آب از خشک شدن میترسه ، من از اینکه روزی ازمن دلگیر بشی و تنهام بذاری ،میترسم.

عشق من دوستت دارم ،تاحدی که با نفسهام درونم رخنه کردی و تموم سلولهای بدنم با عطر قدمهات جون تازه ای گرفتن.

عشق من دوستت دارم. تا حدی که حد نداره دوستت دارم.
 
به خدا دیگه نمیدونم چه جوری بهت بگم دوستت دارم.

 من با تو زنده ام همسفر من . . . می پرستمت.

رویا

یه جایی خوندم که نوشته بود:

دلم یه گوشه ی دنج می خواد که سرمو بذارمو بمیرم.
دلم یه جایی میخواد که هیچکسی پیدام نکنه.
دلم یه سنگ قبر بی نام و نشون میخواد،بدون هیچ اسمی.توی یه جای پر از درخت.
دلم میخواد پاییز که میشه برگا بریزه روی سنگ قبرم و حتی همون سنگ بی نام و نشونم دیگه دیده نشه.

کاش دل من هم این چیزها رو می خواست.اما نه.
دل من از این چیزها نمی خواد.

دل من تو رو میخواد.
خودت رو میخواد .
وجودت رو میخواد.

دلم آغوشه گرمت رو میخواد که خودم رو توش رها کنم و زار زار گریه کنم.

دلم دستهای مهربونت رو میخوار که محکم دستامو باهاش بگیری تا دیگه از هیچ چیز و هیچکس نترسم.
تا دوباره احساس آرامش و امنیت کنم.

دلم میخواد کنار تو باشم تا با همه ی وجودم گرمی تنت رو حس کنم.


دلم دوباره همون رویاهای قدیمی رو می خواد:

منو تو  آغوشت گرفتی و نوازشم میکنی.
باد می یاد سرما روحس نمی کنم.

تنت اونقدر داغه که منو می سوزونه.

می خندم،برات ترانه می خونم.
موهام را باز میکنی،سرت را فرو میکنی تو موهام.نفس می کشی

منو می بوسی.
تنم را می بوسی،تنت را می بوسم

داغ می شم.دارم می سوزم از شعله‌های سرکش عشقت.

جای تموم بوسه‌هات روی تنم تاول زده‌ .

چشمامونو می بندیم 
هردوتامون به یک چیز فکر می کنیم.میتونم فکرت را از پشت همین چشمهای بسته بخونم.

بلند میشی و در آغوشم میگیری
آروم قدم برمیداری.
دستام را دور گردنت حلقه میکنم

چشمام رو می بندم و سرم رو روی  سینت میذارم.

وقتی تو هستی از هیچ چیزی نمی
ترسم.حتی از  . .

آروم میگم دوستت دارم
لبهام می سوزه و دیگر چیزی نمی فهمم.

پاشو. . . بسه دیگه . . . رویا تموم شد . . .


یه چیزی خدمت دوستای گل سرمه جون عرض کنم که این نوشته ها مال سرمه نیست.سرمه لطف کرده و وبلاگش رو به من واگذار کرده.همین...