-
ترحم
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1382 03:29
نه خداییش دیگه خیلی لجم گرفته...بابا یه ذره نو آوری به خرج بده...به قول مردم ذهن خلاق داشته باش و به کار ببر! آخه این درسته که من هر کاری تو وبلاگم می کنم تو هم بدو بدو می ری و همون کارو می کنی؟ به خدا اگه من خسیس اصفهانی باشم...ولی خوب بعضی چیزا مال خودِ خودمه...آخه چی بگم به تو دیدم آدمایی رو که خوششون میاد براشون...
-
پراکنده
یکشنبه 10 اسفندماه سال 1382 03:04
نمی دونم چرا دلم یه چیز نو می خواد...غم هامونم دیگه یکنواخت شدن...مث همون خط صاف- از استخر اومدم..چشام می سوزن..دستم بوی کلر گرفته! چرا سونا مزش شوره؟نکنه فقط واسه من اینجوریه...تا که واردش می شم حس می کنم شوره اون موقع ها که جناب تولدیان اینجا بود پولای ماسوله رو بالا کشیدیم رفتیم باش یه دوربین کاربیس گرفتیم و ۲ تایی...
-
تولده
شنبه 9 اسفندماه سال 1382 03:11
امروز روز خیلی خوبیه...امروز روز تولد برادر منه! اولین دوست من بعد از ماسوله(خواهر کوچیکه)برادرم بوده...روزی که از ما جدا شد و برگشت ایران انگار یه تیکه قلب من کنده شد و باش رفت...ما خونوادهء خیلی احساساتیی هستیم٬ هر چی هم سعی می کنیم نباشیم مث اینکه نمی شه! من فکر می کنم خیلی کمتر از بقیه احساساتی هستم یا حد اقل کمتر...
-
نکنه داریم بدبخت میشیم باز ؟
جمعه 8 اسفندماه سال 1382 02:59
!!به خدا نمی دونم هیچی اما مث اینکه بعضیا باز می خوان ما رو از بلاگ اسکای بندازن بیرون یادته اون روز که بلاگ اسکای دوباره راه افتاد یه لینک گذاشته بودم در مورد اینکه چرا ما رو راه نمی دادن اینجا؟! اگه نخوندی٬ بخون !حالا فهمیدی چی میگم؟
-
چند تا ؟
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1382 09:43
!هندو به طعنه گفت یاران خدا دو تاست لعنت به آنکه بگوید خدا یکی است این هندو بدبخت گناهی نداشته٬ این مدلی بخون: هندو به طعنه گفت یاران خدا دو تاست... لعنت به آنکه بگوید! خدا یکی است از امتحان اومدم..حسم اشتباه کرده بود...صفر نمی شم٬ دو می شم دو هم زیادمه ما کم غم داشتیم حالا یکی از دوستان قدیمی بابا هم باید پا شه از...
-
زندگی
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1382 22:31
سیلام آقا من از این آدمای دمدمی مزاج(درستش همینه؟اصلآ یعنی چه؟) نیستما...اما یه عالمه دوستای خوب خوب دارم که اونا هم یه عالمه لطف دارن به من!حالا ما هنوز داشتیم رو قالب اینجا کار می کردیم که دیشب لطف یکی از بهترین دوستام به من گل کرد و تصمیم گرفته که قالب این وبلاگ رو عوض کنه...دستش درد نکنه امروز هم یه امتحان بسیار...
-
!!چاکریم خدا
دوشنبه 4 اسفندماه سال 1382 23:56
بی معرفت..می ذاشتی یه مدت بگذره بعد ما رو فراموش می کردی وبلاگ داشتن هم بد دردیه ها الان نشستم یک ساعت تمام برات داستان سومی که با مامان اینا داشتمو نوشتم...اما پاکش کردم..آخه طولانی شد ترسیدم حوصلت سر بره..داستان جالبیه اما چون حدود یه سالی طول کشیده خلاصه کردنش خیلی سخته..تازه ترسیدم طرف بیاد بخونه و بفهمه من در...
-
دوست هیجان انگیز
یکشنبه 3 اسفندماه سال 1382 03:25
سلام بابا اون قسمت سیاسی فقط یه بخش از حرفایی بود که من و بابا و مامانم زدیم...حرفامون یه عالمه طولانی بود.راستی جات خالی دیشب خیلی خوش گذشت...یعنی چی؟یعنی از اول تا آخرش رقصیدیم دیگه.ابروهامو خواهر گرامی دستکاری کرد..بد نشد فقط صاف شد یه چیز دیگه ای که در موردش حرف زدیم یه دوست خوب جدید هست که من جدیدآ پیدا...
-
طولانی
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1382 23:09
از خودم خجالت می کشم مطلب قبلیمو که می خونم...هیچ چیز مفیدی توش نبود به غیر از تشکرهایی که باید حتمآ می کردم!خوب من جمعه ها کار می کنم...ولی فردا کلی کار دارم و امروز دانشگاه تعطیل بود, برای همین به جای فردا امروز اومدم سر کار...صبح توی ماشین سر مامان و بابامو خوردم...آخه ما همه تو خونه عادت داریم گزارش روزانه...
-
الکی پلکی
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1382 10:43
!خیلی گلی مهربون داداش گلم هم فداش بشم که من هر چی از این وبلاگم دارم از اونه!! اِ راستی خوب شد گفتم..رامین به روز کرده ولی این دفعه بهترین دوستش تو دنیا به جاش نوشته..خیلی هم عالی نوشته... می دونی چی شد؟؟ اصلآ حس نوشتن نداشتم٬اما الان دارم آهنگ اندی به سفارش پویا گوش می دم و قر می دم... واسه همین حس خوبی بهم دست داد...
-
خبرای خوب خوب
چهارشنبه 29 بهمنماه سال 1382 01:32
من اون طرف رو به روز کردم...یادت باشه نیومدی اینجا رو هم فردا قرار یه ماه برام خوشگلش کنه!ایشالا که بپسندی
-
نه از من٬ اما از من!!
دوشنبه 27 بهمنماه سال 1382 11:25
:اینو یه جا خوندم(ای وای سلام) خیلی خوشم اومد..حتمآ به خودت یه لطفی کن و بخونش کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود٬ برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد! استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد یک سال بعد می تواند فرزندش را در...
-
اجبار...
یکشنبه 26 بهمنماه سال 1382 00:27
روز ولنتاین روز عشق همه چی و همه کسی هست...مامان و باباها هم واسه بچه هاشون کادو و کارت و اینا می خرن...دوستای صمیمی هم واسه هم چیز میخرن.... حالا خدایی ولنتاین من و عشقم خیلی مبارک می گه: دوستی یک حادثه است و جدایی یک قانون!پس بیا حادثه ساز و قانون شکن باشیم.... چقدر همتون گلین که برام پیغام گذاشتین edited
-
بوس بوس
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1382 04:41
سلام انچوچک! من می گم همه که نباید بیان از وبلاگ آدم تعریف کنن! خوب انتقاد هم لازمه..باعث پیشرفت می شه! اما گمنام مرد می گه وقتی انتقاد می کنن که یه جای کار آدم ایراد داشته باشه و این انتقاد به آدم کمک کنه( همینو گفتی دیگه٬نه؟؟) حق هم داره البته! ولی به قول خودم اینجا جای خالی کردن عقده هامه...بذار یکی دیگه هم به من...
-
با مزه
سهشنبه 21 بهمنماه سال 1382 22:05
سلام سلام یه چیزی امروز دیدم کلی خندیدم!! تو هم حتمآ تا آخرشو ببین! عیدت هم مبارک!! دیروز یه امتحان میان ترم داشتم با یه امتحان غیرِ میان ترم! فردا هم یه میان ترم دیگه! حالا من که خوبه! امید بدبخت بیچاره هفتهء دیگه ۵ تا (assignment به فارسی چی میشه؟؟) باید تحویل بده و ۳ تا هم میان ترم داره! دیشب هم بیچاره منو از...
-
کی بود؟؟
یکشنبه 19 بهمنماه سال 1382 05:22
ببینم...بازدیدکنندهء ۲۰۰۴ ـــُم اینجا کی بود؟؟ بابا ای ول سال ۲۰۰۴ هستش و دیگه خلاصه!! من هر بهانه ای گیرم بیاد ذوق می کنم! اون وبلاگ خودجل جدیده به روز شد.... یه زحمتی بکش دیگه رامین تو چرا انقدر تنبل شدی داداش؟! تولد بعضیا هم مبارک! آقا دیشب جات خالی بود تولد... نو ----> تولد نویسه ء گلِ عزیزم بود!
-
فیلم دیدیم!
جمعه 17 بهمنماه سال 1382 00:11
بَه بَه! آقا یه عده فک و فامیل حمله کردن به اینجا و حال و هوای وبلاگمون رو عوض کردن و کلی منو ذوق مرگ کردن! پریسا جون کد لوگوتو نذاشتی تو وبلاگت٬ یه لطفی کن دیگه! لوگوی فاریا رو هم تو وبلاگت دیدم چقدر گوگولی بود! اما انگار خرابیده! خلاصه کلی لطفیدین همگی! کی تاش هم به سلامتی دست از دلش کشید و یه چیزی نوشت که یعنی ما...
-
بابا بی خیال سیاست
چهارشنبه 15 بهمنماه سال 1382 22:22
آقا درود! خُبی؟ خوشِد هَ ؟ (نمی شه نوشتش ) -چشم...۴دیواری اختیاری (به قول الهام جون)...دیگه پس هر چی گفتم به کسی بر نخوره...فدات شم که به فکرمی...وطنمون هم از نو می سازیم نگین جونم فقط تو رو خدا یه کم صبر کنین من هم بیام - یه آدم گل دیروز یه عالمه زحمت کشیده و خونهء جدید من رو خیلی خوشگل کرده و باعث شده که تصمیم بگیرم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 بهمنماه سال 1382 03:50
اگر خدای نکرده باز هم این صاب خونه خواست سر ما قر بیاد من اسباب کشی می کنم به آوای آتش توی پرشین! ولی اینجا خونهء اصلی منه خداییش حیف اینجا نیست؟!
-
بی حوصلگیِ من..
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1382 11:47
-اَه! ۵۰ دفعه پاک کردم...اصلآ دلم نمی خواد نوشته هام کسی رو برنجونه یا کسی به خودش بگیره و ناراحت بشه! فقط...آخه چرا نشناخته در مورد آدم ها قضاوت می کنی؟؟ چرا در مورد چیزی که هیچی ازش نمی دونی نظر می دی؟ و چرا بیخودی انقدر......ولش کن! حرفای نکراری درستی که هیچ موقع هیچ کدوممون بهشون عمل نمی کنیم ولی از بقیه انتظار...
-
۱ ماه گذشت...
جمعه 10 بهمنماه سال 1382 21:38
ووووووی که چقدر من ذوق زده ام...این مدت که خونمون رامون نمی دادن مثل جهنم به من گذشت...خدا رو شکر که صاحب خونه دلش به رحم اومد...هر چند یه چند نفر یه لینک دادن که توش یه نفر خبر داده مربوط به مسائل امنیتی کشور و اینا بوده! اگه این حقیقت داشته باشه احتمال اینکه صابخونه دوباره بیرونمون کنه هست... واااای اصلآ باورم نمی...
-
سال نو بقیه!
جمعه 12 دیماه سال 1382 01:02
مرسی سال نو تو هم مبارک عزیزم! من پریروز رفتم خودمو خوجل کردم..آقامونم پسندیدن!اگه ببینی عین کلثوم کچل!مو به سرم نمونده...بدبختا روشون نمی شه بگن اَی چه بی ریخت شدی!خدا رو شکر که موها رشد می کنن..نه؟؟ آقا جات خالی دیشب نبودی ببینی چه شبی بود! سر سال تحویل فشفشه و ترقه و خلاصه آخر احساسات...حالا هر چی هم با این تلفن...
-
خاستگاری!
سهشنبه 9 دیماه سال 1382 06:26
یه دستکشایی GAP داشت که من ۴ ماه بود چشمم دنبالشون بود! خیلی جیغ بود رنگش!! این هفته که حراج آخر سال بود من با هزار زور و زحمت و بعد از ۳ روز تلاش مامانمو راضی کردم که بذاره من بخرمشون...من هم رفتم با کلی فیس یه کیف همرنگشو پیدا کردم و خریدم اما تا رفتم سراغ دستکشا...تموم شده بود! من هم مأیوس(فارسی رو حال می کنم) نشدم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 دیماه سال 1382 10:56
انتقاد خیلی خوبه! لازمه! نه؟؟!
-
خوبیش چیه!!
یکشنبه 7 دیماه سال 1382 10:27
واقعیتیه که باید باش بسازیم٬ می دونی؟؟! هر چند من بعید می دونم این دفعه فقط پای خدا گیر باشه...بعضی های دیگه هم قاطی و مقصر بودن...فقط تو رو خدا نرو پولاتو بریز به این حساب دوروغی ها که همشو بالا می کشن! برو خودت کمک!نمی تونی هم به جاش دعا کن! همه در این مورد نوشتن دیگه لازم نیست من خیلی توضیح بدم...فقط برای اطمینان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 دیماه سال 1382 19:46
باید اینجا مرتب بشه!!اینجوری نمی شه!تا یادم نرفته اینو ببین (باید از این زبون خارجیا بلد باشیا) !جل الخالق!(همینجوری می نویسن؟) پایین بگو... اینجا نمیشه!
-
عقش و عاشقی!
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 01:53
-پول دادن بابای منو میدونی چه جوریه؟ - بابا یه پول بده داشته باشم یه موقع احتیاج دارم. -بیا حالا این ۶۰ دلارو داشته باش! - دستت مرسی...(۵ دقیقه بعد) بابام:راستی سرمه بیل(صورتحساب و از این حرفای) ویزام اومده تو برو بده! -خوب پول بده تا برم! -اِاِاِ ۵ دقیقه پیش بت پول دادم که.... خلاصه که پول داد اما باز هم کیف من خالی...
-
اراجیف امروز!
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 11:50
من الان خیلی احساس خوبی دارم!نمیدونم چرا ؟!البته یه جورایی میدونم چرا! این هفته که گذشت با هر کی حرف می زدم حالش به یه نحوی گرفته بود! دیگه داشتم دق می کردم جون تو...اما می دونی که من هر ناراحتیم ۵ ثانیه طول می کشه...ببین این هفته چه خبر بوده! یه لحظه الان نشستم تو اتاقم و ذهنمو خالی کردم..الان هیچی توش نیست٬ هیچی! یه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 21:28
داداش گوگولی این برای تو هست: سینه باید گشاده چون دریا تا کند نغمه ای چو دریا ساز نفسی طاقت آزموده چو موج که رَود صد ره و بر آید باز تنِ طوفان کشِ شکیبنده که نفرساید از نشیب و فراز بانگ دریادلان چنین خیزد کار هر سینه نیست هر آواز... ه.ا.سایه
-
جبران!
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 06:05
چون خیلی ننوشتم...امروز به جاش ۲ بار می نویسم. راهنمایی که بودم...یه دختره بود تو کلاسمون از این عجیبا!! این کاغذ می خورد همیشه تازه می گفت نمیدونی با جوهر خودکار مزش چقدر بهتر میشه!یه روز من کرمم گرفت این بیچاره رو اذیتش کنم!همه بچه هارو رو کار کردم...به پگاه(طعمه) گفتم خر تخم گذاره! یه نگاهی از سر گیجی کرد گفت نه...