خلو من خوبم....خیلی خوبم....من توی بهترین شهر دنیا دارم زندگی می کنم....زندگی خوبی دارم...غمی در حال حاضر ندارم....من خیلی خوشبختم.....روزها می رم مدرسه....دوست هام همه بهترین هستن...همشون....و البته من خیلی ها رو دوست خودم می دونم...روزها به من خوش می گذره....شب میام کنار خونواده ام دور هم جمع می شیم...می گیم و می خندیم و بحث می کنیم و از هم کلی چیز یاد می گیریم و هزاران بار به این نتیجه می رسیم که من به شدت به بابا رفته اخلاقم و هر دفعه نزدیکی و دوست داشتنمون به هم بیشتر می شه....من خدا رو شکر می کنم به خاطر همهء چیزهایی که داده و نداده به ما....از نداده هاش بیشتر یاد گرفتیم!! امروز خیلی جالب بود....ما هر موقع که قرار باشه خانوادگی جایی برین حتمآ اوقات تلخی پیش میاد...امروز مدرسه بودم قشنگ سر ۱۰ دقیقهء استراحت دیدم داداچم به موبایلم زنگ زده که تو کی میای خونه....کلاس اسپانیایی شب کنسل شده بود....گفت بیا بریم عکس بگیریم...منم ذوق زده گفتم باشه....اومدم خونه دیدم همه دارن آماده می شن و اون یکی می گه من دارم میرم حمام و اون یکی می گه منم می رم توی اون یکی و یکی دیگه میگه زود بیاین بیرون باید زود آماده بشیم....من تازه فهمیدم داریم می ریم واسه مدارک کانادا عکس بگیریم و جریان چیز دیگریست....خلاصه دیگه منم هول دادن تو حمام و اومدم بیرون همه آماده شدن می گن بدو دیر شد...منم عصبانی گفتم من اصلآ نمیام...خلاصه دیگه کلی خودمو لوس کردم و بابام نازمو کشید تا حاضر شدم....خونهء ما ماشالا ۴ تا خانم توش هست....حالا فرض کن این مواقع یا وقتی می خوایم بریم مهمونی چه وضعیتی می شه...مامانم که زود آماده شد چون می دونست چی می شه...موندیم ما سه تا حالا این همه آینه تو خونهء ما هست٬ همه چسبیدیم به یکیش هیچ کدوم هم نمی گذریم...تو هوا از هم ریمل می دزدیم و ماتیک...به خدا خودشون گفته بودن خوشگل کنید....هی هم همدیگه رو هول میدیم از جلوی آینه کنار...دیگه کلی خندیدیم و حرص خوردیم تا رفتیم....بعدش هم من و مامان و بابا و داداچ رفتیم کنار آب قدم زدیم و عجب آرامشی داره ونکوور...اصلآ بهترین جای دنیاس...جای همه خالی دیروز شنیدیم که پدر امید سکته کردن و فوت کردن....من دیشب اصلآ خوابم نبرد....همش بلاها سر آدم خوب ها میاد انگار٬ به قدری این امید و برادرش پسرهای خوب و ماه و آقایی هستن که خدا بدونه....امیدوارم خدا بهشون صبر بده....من که خیلی متأسف شدم....ای خدا
سلام خوبی ممنون که به من سر زدی امیدوارم که همیشه در کنار خوانواده شاد باشی .... و همینطور امیدوازم خدا به خانواده آقا امید صبر بده ....موفق باشی بای بای
سلام سرمه جان...بازم منم....من عاشق این وب لاگ شدم به خدا....خیلی با مزه می نویسی...it makes me laugh!! به دوستتون اقا امید هم تسلیت میگم...غم اخرشون باشه... بازم حتما میام سر میزنم...موفق باشی....
سلام... قدم زدن تو خیابونای ونکوور ... بعدش هم هنوز ایران رو فراموش نکردن ... من که فکرنمیکنم هیچوقت یه همچین شرایطی رو لمس کنم که بخوام تصمیم بگیرم فراموش کنم یا نه...
salam sorme jan, matlabe indafat kheyli jaleb bood va mano yad emehmoonihayy ke ba mamanamo khaharm miraftim andakht ma ham hamishe sar lavazemo lebaso in joor harfha davamoon mishod taze khoonehaye iran ham ke aksaran faghat ye hamoom daran va majboodr boodim ke be nobat beim hamoom mane bichare ham chon az hamashoon toolanitar mimoondam too hamoom akhare hame majboor boodamke beram ke aab ro baraye baghie sard nakonam.yadesh bekhyr.
سلام خوشحالم که خوبی.....امیدوارم همیشه شاد باشی.....از ونکوور هم جایه من لذت ببر تعریقشو خیلی شنیدم.....خوب در مورد اون اخری هم دقیقا منم به همین نتیجه رسیدم....خوبها همیشه سختی باید بکشن تو این دنیا.....پس نتیجه میگیریم که نباید خیلی هم خوب بود.....موفق باشی عزیز
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
امیدوارم همیشه همیشه در کنار همه اعضای خونواده شاد شاد باشی
I love the way u are, U'r always happy and so energetic. Hope u always have this high spirit and be happy.
همیشه صبر صبر صبر
خدا بهشون صبر بده از طرف من هم تسلیت بگو
سلام خوبی سرمه جان هر موقع می یام وبلاگت کلی خوشحال می شم متن های با عشقی می نویسی اصلا تکراری نیست خسته کننده هم نیست فقط دوست داشتنیه ..
آفرین به تو صد آفرین به تو...۱۳۰۰آفرین به تو
عجب . خدا بهشون صبر بده
ایشالا همیشه همینطور گرم و سمیمی باشین.امید رو نمیشناسم.ولی بهش تسلیت بگو.سبز باشی.
بلا سر آدمای بدم میاد منتهی چون ازشون بدمون میاد و می خندیم نمی فهمیم!
سلام خوبی ممنون که به من سر زدی امیدوارم که همیشه در کنار خوانواده شاد باشی .... و همینطور امیدوازم خدا به خانواده آقا امید صبر بده ....موفق باشی بای بای
ا چه خوب...امیدوارم همیشه همینطور باشه...شاد و با هم
سلام سرمه جان...بازم منم....من عاشق این وب لاگ شدم به خدا....خیلی با مزه می نویسی...it makes me laugh!! به دوستتون اقا امید هم تسلیت میگم...غم اخرشون باشه...
بازم حتما میام سر میزنم...موفق باشی....
سلام آره واقعا خدا را شکر و انشالله همه در کنار هم سالم و سرحال باشین
ای بابا، خوش به حالتون :)
باید کلی قدر این زندگی را بدونی!!
مطمئنم که قدر این خوشبختی را میدونی ...
ببخشید این کلمه ؛خلو؛ چه معنی می دهد من که نفهمیدم درضمن به اقا امید هم تسلیت می گویم
آخی ... خیلی خوبه که حس رضایت از زندگی داری. فکر میکنم مشکل فقط دوری از اصفهان باشه. نه؟ ;-)
سلام... قدم زدن تو خیابونای ونکوور ... بعدش هم هنوز ایران رو فراموش نکردن ... من که فکرنمیکنم هیچوقت یه همچین شرایطی رو لمس کنم که بخوام تصمیم بگیرم فراموش کنم یا نه...
اون عکس خوشله رو بزار ما هم ببینیم
salam sorme jan,
matlabe indafat kheyli jaleb bood va mano yad emehmoonihayy ke ba mamanamo khaharm miraftim andakht ma ham hamishe sar lavazemo lebaso in joor harfha davamoon mishod taze khoonehaye iran ham ke aksaran faghat ye hamoom daran va majboodr boodim ke be nobat beim hamoom mane bichare ham chon az hamashoon toolanitar mimoondam too hamoom akhare hame majboor boodamke beram ke aab ro baraye baghie sard nakonam.yadesh bekhyr.
dar zemn yadam raft,tasliat migam be akhtere fote pedare omid khan ,inshallah ke khoda rahmateshoon kone.
سلام خوشحالم که خوبی.....امیدوارم همیشه شاد باشی.....از ونکوور هم جایه من لذت ببر تعریقشو خیلی شنیدم.....خوب در مورد اون اخری هم دقیقا منم به همین نتیجه رسیدم....خوبها همیشه سختی باید بکشن تو این دنیا.....پس نتیجه میگیریم که نباید خیلی هم خوب بود.....موفق باشی عزیز