حس ندارم فعلآ...حوصلهء هیچ کاری ندارم...می دونی من بعضی وقت ها از اراده ام استفاده نمی کنم با اینکه می دونم از نوع قویش برخوردارم! امروز از خودم راضیم...مطمئن بودم با اینکه قول دادم به خودم امروز صبح که بیدار میشم بیخیال امتحان می شم...می گم ولش کن دوشنبه صبح می رم....صبح که بیدار شدم به شدت خوابم میومد...دیرم هم بود...اومدم بگم ولش کن اما نگفتم...بدو بدو آماده شدم اومدم امتحان دادم....از ساعت ۱۲ که امتحان تموم شد تا الان که ۲:۳۰ هست علافم....آخه معمولآ نتایج رو ۲۴ ساعت بعد اعلام می کنن...امروز که جمعه اس گفتن بعد از ظهر ساعت ۴ می تونین بیاین بگیرین....منم گفتم دیگه برنگردم کلی خونه و بعدش باز بیام...بمونم نتیجه رو بگیرم بعد برگردم خونه....آخه هر چی زودتر بگیرم شانسم برای گرفتن کلاس بیشتره خوب...امید به خدا صبح که هول هولی آماده شدم نشد هیچی بخورم....کالج هم هیچی نداره واسه خوردن...یه عالمه گرسنه ام شده....حوصله ام هم سر رفته....یه عالمه وبلاگ خوندم....رفتم همهء برنامه های کالج رو واسه خودم سر فرصت خوندم...الان هم شونصد تا کتاب عکاسی واسه خودم برداشتم که سرگرم کنم خودمو...دیشب داشتم دنبال یه چیزی می گشتم جزوه های عکاسی و عکس های اون سال رو به جاش پیدا کردم....چقدر خوب بود....نزدیک بود معلمه رو ورشکست کنم به خدا....دلم واسه دوربینم تنگ شده....عکس هایی رو که به نظرش دیگه خیلی قشنگ بودن و خیلی کار برده بودن رو می زد به دیوار کلاس...خیلی سخت گیر بود....یه ۲۰ تا عکس منتخب داشت از سال های پیش...از من ۲ تا عکس رفت روی دیوار...یکی از بهترین احساس های دنیا بود....بابام می گفت کنار درس خوندن اینو هم ادامه بده...می خواست برام یه جای کوچولو هم درست کنه...نمی دونم چرا بیخیال شدم! خر شدم....دو تا بوم هم خریدم با دو تا ایدهء عالی تو ذهنم...نمی رسم بکشم...یعنی نمی دونم حسش نیست خیلی هیجان دارم واسه مدرسه امسال...می دونم البته هفتهء اول تموم نشده دیگه دلم نمی خواد برم مدرسه...اما حالا یه احساس خوبی دارم...همه اش دلم می خواد زودتر شروع بشه....با این برنامه ای که من امسال واسه خودم ریختم....درس٬ کلاس٬ درس٬ کلاس٬ کار٬ کار٬ درس....فکر نمی کنم دیگه برسم به ۴ تا بلاگ....هـــوممم...خوشم اومد....به این دیگه کمتر از بقیه سر می زنم...اوهوم...دلایل هم پیش خودم می مونه....دلم هم تنگ نمی شه...آخه خوب همین جام...تازه بلاگ رو که نمی بندم...میام هر دفعه می نویسم...چه خوبه...خوشم میاد خیلی خوش بگذره...البته بعد از اینکه مدارس شروع شد
سرمه جونی اگه اینجوری کنی می گم دیگه دوست نداشته باشن ... دلتم بسوزه دانشکده ی ما ، من توی یه روز بارونی که دیر رسیدم دانشکده و دیگه حس و حال سر کلاس رفتنو نداشتم رفتم بوفه متوجه شدم اول صبح نیمرو با تمام مخلفات داره خیلی حال داد کلاس و پیچوندم
ولی من اصلا انگیزه واسه درس خوندن و اشتیاق واسه شروع شدن کلاسها ندارم )))))))))))): در ضمن چرا کمتر به اینجا سر میزنی ؟! یعنی چی آخه دختر جان ! نمیگی دلمون واست تنگ میشه؟؟؟!!!!))))))))):
سلام. از دیدن وبلاگتون خوشحال شدم. متاسفانه من خیلی فرصت این رو نداشتم که از خجالت دوستان در بیام. شما هم که کانادا هستید و این جور که معلومه هزار تا سرگمیه جالب و مفید تر دارید.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
اول!
ببین من کاری ندارم به این چیزها! موبایل مگه شخصی نیست؟؟ X-(
خوش بگذره !
منم دقیقا همین برنامه ها رو واسه خودم تنظیم کردم.برنامه ی هر سالم اینه ولی نمی دونم چرا سال بعدش دوباره دست نخورده می بینمشونو واسم تازگی داره.
به امید خدا تو همه چا موفق باشی دختر خوب!
من برعکس تو . هیچ اشتیاقی برای شروع دوباره دانشگاه ندارم. ببینم بقیه وبلاگهات کجا هستن ؟
خوب ... مثل اینکه باید بعدا از خودت بپرسم داستان چیه ... دیگه کجا ازت خبر بگیرم ... ؟
موفق باشی عزیزم.. بابا دلمون تنگیده ... دیشب هر چی منتظرت شدم نیومدی...
اینجوری خودت رو می کشی هااااااااااا
آخه چرا؟؟؟:)
سرمه جونی اگه اینجوری کنی می گم دیگه دوست نداشته باشن ... دلتم بسوزه دانشکده ی ما ، من توی یه روز بارونی که دیر رسیدم دانشکده و دیگه حس و حال سر کلاس رفتنو نداشتم رفتم بوفه متوجه شدم اول صبح نیمرو با تمام مخلفات داره خیلی حال داد کلاس و پیچوندم
یه روزی همه ی اینا فقط ازش یه خاطره می مونه .....
ولی من اصلا انگیزه واسه درس خوندن و اشتیاق واسه شروع شدن کلاسها ندارم )))))))))))):
در ضمن چرا کمتر به اینجا سر میزنی ؟! یعنی چی آخه دختر جان !
نمیگی دلمون واست تنگ میشه؟؟؟!!!!))))))))):
سلام سرمه جون
ممنونم که به کلبه ی دلم سر می زنی.میدونی ،آخه نمی شه.باید هر چی تو دلمه بهش بگم.واسه همینه.تازه یکی در میون نوشته ها ماله اونه.
آفرین به این دوست هنرمند خودمون ...حتماً ادامه بده ...
بالاخره من نفهمیدم خوشحالی، ناراحتی. حوصله داری، نداری. خوش میگذره، نمیگذره!
کجا می خوای بری از اینجا بهتر؟
نروووووووووووووووووووووووووووووووووووو!
سلام . خوش باشی .
سلام. از دیدن وبلاگتون خوشحال شدم. متاسفانه من خیلی فرصت این رو نداشتم که از خجالت دوستان در بیام. شما هم که کانادا هستید و این جور که معلومه هزار تا سرگمیه جالب و مفید تر دارید.