Hola اُلا
خیلی ممنون لطفآ دیگه عید رو تبریک نگو
آقا ما دیروز رفتیم یه عالمه جاهای خوب خوب که تو همش بهار بود...قراره یه فیلم هندی هم که همین دیروز بازی شده به زودی براتون پخش بشه...نامرده اونکه نذاره!...حالا از هفتهء دیگه خدای نکرده ونکوور یادش میفته که اِ مث اینکه یادش رفته اینجا کجاس و فکر می کرده باید آفتابی باشه..اون وقت ور میداره هر چی بارون جمع کرده بوده خالی می کنه رو سرمون....من دلم برای شبنم خیلی تنگ شده
من فردا باز امتحان میان ترم جامعه شناسی دارممُردم از ترس.....اگه خراب کنم چی؟؟بدبخت می شم
من جدیدآ یه ذره گیج شدم....یعنی مردم گیجم می کنن....یه حرفهایی می شنوم که درست معنیشو نمی فهمم...یعنی مبهمه!! می شه یه عالمه معنی بهش داد...یکی و دو تا هم نیست که...چند نفرن
چرا من عادت کردم انقدر پراکنده بنویسم؟؟باید فکرمو باز منظم کنم! آره
آدیوس
:چند ساعت بعد
انگار من یاد ونکوور انداختم.....چه بارونی میاد!!! دیدی چه جالب شد؟من می گم عیدو تبریک نگو٬ دو نفر اولی که کامنت گذاشتن فقط عید رو تبریک گفتن....یه عاشق جدید هم پیدا کردمکه حیلی دوستم داره
ززدِراسْت وِتْیا
همون سلام در زبان روسی
من صبح اومدم بنویسم اما وسظش شعله اومد گفت پا شو..حالمونو گرفت
الان هم بسیار زیاد به شدت خسته ام و خوابم میاد...چون دیشب مهمونی عید بودیم و خلاصه تا صبح رقصیدیم
فقط می خواستم آخرین متنم تبریک عید پایین نباشه..مسخره!!خواستم از اون حال و هوا بیاد بیرون...آخه بابا مُردم از ۵ روز مونده به عید هی تبریک...هی تبریک!! بسه خوب
اِااِااِااِ حالا تا دارم می نویسم بذار اینو بگم..صبح در خواب ناز بودم دیدیم مامانم داره داد میزنه...بیا تلویزیون داره این رفیقت پویا رو نشون میده...خیلی خوابم میومد اما برای اینکه ببینم خودمم هستم یا نه؟!پریدم پای تلویزیون...بابا پویا یه ذره از قدت ببُر داداچ!...خلاصه که خیلی معروف شدی دیگه
ساحل٬ دوست گلم رو هم نشون داد که کلی ذوقشو کردم....اینا برنامه های ایرانی ونکوور بود که از جشن نوروزی و ۴شنبه سوری هفتهء پیش فیلم برداری و گزارش تهیه کرده بودن و داشتن نشون می دادن تو کانال ایرانیا
از همهء گلهایی که زنگ زدن سال نو رو تبریک گفتن..یا به هر صورت دیگه....خیلی خیلی یه ماچ طلبشون...و همینجور داداچم
من برم بخوابم دیگه
تولدم چند روز دیگه اس یادت نره