معروف شدم

به به سیلام علیکم
مث اینکه مطلب قبلی رو باید تو ۲ قسمت می نوشتم...هیچ کی غیر از
ره نشین همیشه در حال کمک چیزی به ذهنش نرسید برای این قالب و مشکلات ما
از لطفت هم نسبت به عکس ممنون..کلی خجالت و اینا
یه آدم خیلی مهمی تو زندگی من دیشب تا نزدیک های صبح نشسته دو تا وبلاگ منو خونده و برای دونه دونهء مطالبم آفلاین گذاشته..خواستم اینجا ازش تشکر کنم و اینکه...هانی چقدر دیشب بیکار بودی تخته سنگ رو هم نصفشو پیدا کردم
دوباره امروز صبح تلویزیون دوستان گرامی رو نشون داد..اما مهمتر اونکه منم بودم...دیگه معروف شدم....باید وقت قبلی بگیری دیگه...الان هم داره بلک کتز نشون میده...راندوو
بله می خواستم اینو بگم
خیلی جالبه...وقتی آدم یه کاری رو خیلی زیاد انجام میده برای دیگران فقط برای اینکه به اونها نشون بده که براش مهمن...افراد مقابل...اااااا الان دوباره منو نشون داد شب ۴شنبه سوری....ببخشید٬ اون افراد مقابل فکر می کنن دیگه این وظیفهء‌ اون شخصه و اصلآ به این فکر نمی کنن که اون داره لطف می کنه بهشون...بعدآ انتظار دارن که این لطفها همیشگی باشه و اگر یه روزی قطع بشه فکر می کنن چه بی معرفت!! دیگه حال ما رو نمی پرسه...به این فکر نمی کنه که یه بار هم تو حالشو بپرس شاید این دفعه مُرده یارو که نتونسته حالتو بپرسه
ونکووری های گلم...این یکشنبه که میاد سیزده به در خیلی ایشالا خوش بگذره بمون..در استنلی پارک که ایشالا
پویا گزارش تهیه می کنهحالا منم شاید عکس گرفتم
خوش باشی
نه اینم بگم بابا به پا خیزید در برابر ظلم خواهر و برادر های بزرگتر که همیشه خودشونو رئیس می دونن...شاید از قیام شما چیزی هم به من رسید
اوه بیا بابا...حمیرا گذاشته
علی حمیرا دوست داشت خیلی ما هی مسخرش می کردیم
باید برم وان حموم بشورم....نه شما حالا حرص نخور هانی تو خونهء تو من دست به سیاه و سفید نمی زنم..خوبه؟؟  بای دیگه...کمک یادت نره
راستی کی متن های منو سفید کرد؟؟

مشکل قالب و عکس

ناماسته
این انگلیسی برای وبلاگ هم من معضلی شده ها
اصلآ این وبلاگ من قاطی داره....hala ham ke yeho english shod font vase khodesh

یکی به داد من برسهاین قاطیه...اول که بنرش یهو پرید رفت اون گوشه سمت چپ چسبید
اونایی که مانیتور ۱۷ اینچ دارن می فهمن منظورمو...اگه دقت کرده باشی می بینی که من دیگه خیلی کم از آیکون استفاده می کنم اون هم وسط جمله فقط...آخر جمله ها هم دیگه علامت نگارشی نداره...........خوب این به خاطر قاط زدن اینه دیگه!! همهء علائم نگارشی که آخر جمله بذارم وقتی پابلیش کنم می پره اول خط
نمونه
من الان یه علامت تعجب می ذارم آخر این خط ببین کجا میبینیش!!

یا اگه آیکون بذارم آخر جمله می پره اول خط
نمونه
مثلآ  من الان خیلی ذوق زده شدم میخوام یه بذارم آخر جمله ببین کجا میبینیش

وااااااای شماره رو که دیگه نگو....اگه من بخوام عدد رو به صورت ۱ یا ۲ اینا بنویسم اگر بعد از علامت نگارشی باشه به کل جمله می ریزه به هم یا اگه یه کلمه انگلیسی بنویسم اصلآ نمی فهمی چی می شه
نمونه
این از شماره که اگه بعد از علامت باشه٬۲ تا مرغ دارم

این هم از کلمهء انگلیسی....من این خبر رو از CNN شنیدم
 هیچ کس تا حالا نتونسته کمکم کنه....اگه چیزی به ذهنت می رسه یا می دونی چی کار باید بکنم بگو لطفآ
خوب این از این

حتمآ همه دیدن که خیلی ها مرض دارن به جای اینکه اگر نظری در مورد وبلاگ یا نوشته دارن بیان کامنت بذارن میان تبلیغ وبلاگ خودشونو می کنن و چقدر هم حرص داره
من دیروز یه وبلاگ مامانی که مال یه پسر ۵ ساله هست پیدا کردم که خیلی ذوق کردم
هاشم اسم صاحب وبلاگه و حدس می زنم باباش براش می نویسه...یا شاید هم حدس من به کل اشتباه باشه....ولی جالب اینجاس که امروز رفتم تو وبلاگش پُست آخرش براش یه کامنت بذارم که دوستاشو نباید فراموش کنه و قدرشونو بدونه! که کامنت اولی رو دیدم .....خندم گرفت اصلآ نشد کامنت بذارم ...خیلی با مزه بود

ما هنوز غرق امتحان و درس و تحقیق و ایناییم....حالا حالاها هم آزاد نمی شیم...تازگیا با شقایق به دِد کَن دَنس* گوش میدیم هی...این هم از  همون مشکلات انگلیسی بودا..مخصوصآ آهنگ پرژن لاو سانگ** چون تو اسمش پرژن داره

لطفآ این رو همهء دخترها بخونن و برای بقیهء دخترها و زن ها هم بخوننش

این هم یه
عکس از شب ۴شنبه سوری به خاطر نگین که گفت زودتر عکسها رو بذار...الان به عللی نمی تونم فعلآ دست به ریخت وبلاگم بزنم...من و صهبا عقشم!!این هم من و ساناز خواهر صهبا که باز هم عقشمه
اگر عکسها سنگینه به من چه دیگه...بعدآ درست می کنم..فعلآ حس ندارم

*
Dead Can Dance
**
Persian Love Song

تو سری پی در پی

!!به به
حالا من گفتم از خودم خجالت می کشم خدا....باید ورداری بذاری کف دستم؟؟ای ول!!دستت درد نکنه
تو خونهء ما کسی سرما نمی خوره معمولآ٬اما اگر سرما خورد بدجوری میفته!!بابام هفتهء پیش که همش عید و اینا بود سرما خورد اما هی سعی کرد واسه دل خونواده خودشو سر پا نگه داره و نیفته تو رختخواب...البته در اصل تختخوابه! اون حالا یه ذره بهتر شده....دیشب من دیدم هر چی می شینم مامانم نمیاد سراغم که پا شو چقدر می شینی سر این!! منم خودم دیگه پا شدم...اولش هم پریدم تو تخت خودش که اگه اومد دعوا بگم من خاموش کرده بودم خوابیده بودم اینجا واسه همین منو ندیدی...دیدم نیومد.....رفتم تو هال دیدم شعله تب کرده بدجور حالش بده...بابا رو بیدار کردیم که پا شو.....ما انگار باید با بیمارستان لاینز گیت یه قراردادی چیزی ببندیم...این هفته هر روز صبح بابام بیمارستان بوده...دیشب هم که دستمون به شعله بند بود اونجا...صبح بیدار شدم می بینم شقایق صداش در نمیاد...گفت گلوم بدجوری درد می کنه که انگار یه نفر یه نخ از قلب من کشید!! امشب امتحان میان ترم دارم که ایشالا خوب بشه..فردا باز یه امتحان دیگه مگه ما چه گناهی کردیم آخـــــــــــه
اه کاش زودتر یه وقتی پیدا کنم بشینم یه دستی به سر و روی اینجا بکشم...باید لینک های جدید اضافه کنم اما حس و حوصله اش نیست
از رو هم نمی رم