با مزه


سلام سلام
یه چیزی امروز دیدم کلی خندیدم!! تو هم حتمآ تا آخرشو ببین!

عیدت هم مبارک!!

دیروز یه امتحان میان ترم داشتم با یه امتحان غیرِ میان ترم! فردا هم یه میان ترم دیگه! حالا من که خوبه! امید بدبخت بیچاره هفتهء دیگه ۵ تا (assignment به فارسی چی میشه؟؟) باید تحویل بده و ۳ تا هم میان ترم داره! دیشب هم بیچاره منو از دانشگاه رسوند خونه.ولی خوب به جاش اونا ۱ هفته تعطیل می شن ما هیچ وقت تعطیل نمی شیم. چرا البته ۲ هفته دیگه یه پنجشنبه تعطیلیم!

گفتم چقدر مهمونی و تولد دعوتیم؟؟ نه! آقا جمعهء پیش که تولد بودیم اون هیچی! جمعهء این هفته مهمونی خونوادگی(به مناسبت ولنتاین) فرداش یه پارتی ولنتاین! پس فرداش تولد وستا! هفتهء بعدش جمعه تولد صهبا! فرداش مهمونی خونوادگی...حالا من هی هر چی می گم ونکوور خوش نمی گذره و ما هیچ تفریحی نداریم تو بگو نه!! مگه نمی بینی بابام جان!

همینه دیگه! اینا رو می گم که مردم فکر می کنن ما اینجا خیلی خوشمونه و از ایران برای این چیزا فرار کردیم! به اینش نگاه نمی کنن که با این همه امتحان و درس ما نمی دونیم اصلآ می تونیم بریم یا نه؟! البته برنامه ریزی کردیماما خوب به هر حال!بعد از اینا دیگه تا تابستون هیچ خبری نیست(جون عمه کوچیکم)
دعا کن امتحانام خوب بشن !

کی بود؟؟

ببینم...بازدیدکنندهء ۲۰۰۴ ـــُم اینجا کی بود؟؟ بابا ای ول سال ۲۰۰۴ هستش و دیگه خلاصه!! من هر بهانه ای گیرم بیاد ذوق می کنم!
اون
وبلاگ خودجل جدیده به روز شد.... یه زحمتی بکش دیگه
رامین تو چرا انقدر تنبل شدی داداش؟!

تولد بعضیا هم مبارک!
آقا دیشب جات خالی بود تولد...

نو ----> تولد نویسهء گلِ عزیزم بود!

فیلم دیدیم!

بَه بَه! آقا یه عده فک و فامیل حمله کردن به اینجا و حال و هوای وبلاگمون رو عوض کردن و کلی منو ذوق مرگ کردن! پریسا جون کد لوگوتو نذاشتی تو وبلاگت٬ یه لطفی کن دیگه! لوگوی فاریا رو هم تو وبلاگت دیدم چقدر گوگولی بود! اما انگار خرابیده! خلاصه کلی لطفیدین همگی!
کی تاش هم به سلامتی دست از دلش کشید و یه چیزی نوشت که یعنی ما هنوز هم هستیم!سور هم می دیم چشم!
من هی می خوام تو اون یکی وبلاگ بنویسم اما تا میام وبلاگ بقیه رو بخونم و نظر بدم و با بقیه حرف بزنم یا شب شده یا کلاسم شروع می شه و باید برم! ولی ایشالا به زودی! به خودم هم باید یه لینک بدم احتمالآ
پریشب رفتیم یه فیلم دیدم به اسم Something's Gotta Give که به نظر من خیلی بی محتوا و بیخود بود! من اصلآ نمی دونم کاندیدای چی شده!؟؟ اول که شیدا اومده دنبالم می گه از بزرگراه(همون Highway می شه٬ نه؟؟) بریم بهتره! هنوز داریم روی "کاملآ " فارسی حرف زدن کار می کنیم! حالا رفتیم از اون راه تازه خانم  یادش میاد از این راه بلد نیست. مجبور شدیم با این چشمای باباغوریمون همهء تابلوهارو یکی یکی بخونیم ببینیم کجاییم! بعد هم که رسیدیم میگه من می دونم جا پارک گیرمون نمیاد بذار همین جا پارک می کنیم!! قیافهء من مث اینا که دارن اعدام میشن شده بود!! توی اون بارون باید ۲ تا بلوک راه می رفتیم تا برسیم به سینما...هی میگه چیه؟! چرا اینجوری نگام می کنی تنبل خانم!؟ وسط راه یهو زده زیر خنده: تازه فهمیدم چرا اونجوری نگام می کردی! من فکر کردم همین جاس سینما!
خلاصه خیس آب شدیم تا رسیدیم! برگشتنمون هم خودش داستانی شد٬ اما فعلآ باید برم سر کلاس با اجازت! این کامپیوتر های دانشگاه ما هم ماشالا ......(بی حیا)
بیگی بخواب!
اِ خوب شد یام اومد!
لهجهء ما رو هم یاد بگیر تا من بیشتر بتونم به زبون خودم بنویسم!خدایی خیلی خنده دار و باحاله! به من که خیلی کیف داد!