دو تا دوست ژاپنی اینجا داشتیم٬ یوری و میتسوئه....هر چی ازشون پرسیدیم سریال اوشین رو می شناسن یا نه؟! نشناختن...اصلآ نمی دونستن ما چیو می گیم....یکی دیگه هم بودا..چی بود؟؟ معلم دهکده؟ آره خلاصه اونم نمی دونستن چیه....فکر کنم صدا و سیما بمون سریال قلابی قالب کرده بود
بچه که بودیم یکی بهمون گفت اون دنیا بچه هایی که می رن بهشت می تونن ضمانت ماماناشونو کنن چون حق مادری به گردنشون داشته بره بهشت...همش من با اعتماد به نفس کامل با خودم فکر می کردن من حتمآ از خدا می خوام که مامانمو با من بفرسته بهشت...اگه هنوز هم اون حرف ها رو باور داشتم به این نتیجه می رسیدم که مامانم باید اون دنیا ضمانت من رو بکنه
دلم کوه صفه می خواد
اصفهان که بودیم خونمون نزدیک محلهء ارامنه بود....من و ماسوله دو تا دوست ارمنی داشتیم به اسم های سوسه و سیونه که اونا هم با هم خواهر بودن...سوم چهارم دبستان بودیم..اونا یکی دو سال از ما کوچیکتر بودن٬ ولی ما دو تا خیلی دوستشون داشتیم...عصرها از کلاس با هم برمیگشتیم خونه...شقایق که عاشق آدم هاییه که غیر از فارسی یه زبون دیگه هم بلد باشن می چسبید به این دو تا که یاد بگیره ارمنی....همیشه هم اول از همه فحش ها رو یاد می گیره....روزاها که بر می گشتیم همیشه من و ماسوله سر راه بستنی می خریدیم اما مامان سوسه و سیونه بهشون گفته بود هیچ موقع از مسلمون ها چیزی نگیرن و نخورن....من همه اش دلم می خواست مهمونشون کنم و براشون بستنی بخرم٬ هر دفعه هم به زور می خریدم اما اونا نمی خوردن...بیچاره ها دلشون هم می خواست اما نمی تونستن....هنوز هم که یادم میاد دلم می سوزه هی دلم می خواد برگردم بستنی مهمونشون کنم