!تهرانی ها

اول بگم که روی سخنم٬اوه کی می ره ای همه راهو٬ با دوستهای گل تهرانیم نیست که اصلآ مث اینایی که الان می خوام بگم نیستن و اهل کلاس و قیافه و اینا...تو رو خدا بر نخوره

اوکی....به قدری لجم گرفته که خدا بدونه......حالم از این تهرانی هایی ٬ببخشید چون خیلی زیاد دیدم٬ که فکر می کنن دنیا رو خریدن و همه زیر دست اینان و بقیه دیگه آدم نیستن به هم می خوره.......ما رو از اولش بمون یاد دادن قیافه واسه کسی نگیریم و همه برامون برابر باشن...اما این تهرانی ها انگار...ای خدا زبون منو باز نکن دیگه....مگه بقیه آدم نیستن بابا؟؟من اصفهانیم...خیلی هم خوشحالم که اصفهانیم....وقتی می رسی به یه تهرانی تا می فهمه از اصفهان اومدی با یه قیافه ای می گه:‌اووو شهرستانی هستین؟؟ انگار مثلآ از افغانستان اومدیم ما...تازه از افغانستان هم که اومده باشم٬ که چی؟؟ حالا خودت خیلی یعنی شهری هستی؟؟که بقیه آدمها رو این جوری میبینی؟؟ ایران رو اصلآ‌تهران میبینن؟ تو تلویزیون لس آنجلس داشتن با مردم مصاحبه می کردن هر کی کشورشو می گفت..آقاهه اومده میگه فرام تهران!! بابا ایرانه اون...یا حرف که می زنن به جای ایران می گن تهران..حالا باشه آقا اصلآ ایران فقط تهرانه..دیگه چرا به ما اینجوری نگاه می کنی؟؟ ما هم آدمیم...مث شما زندگی می کنیم....یکیشون در اومده می گه تو اصفهان چه جوری می رقصن؟؟ هر چند خوب ما هم سر به سرشون گذاشتیم یه ذره دور خودمون چرخیدیم گفتیم اینجوری با مسخرگی...آخه دیگه این چه سئوالیه؟؟ اون یکی میگه شما هم این شعرو تو کتاب اول دبستان داشتین؟؟ نه بابا ما مدرسه نداشتیم اصلآ می رفتیم اکابر!! یکی دیگه میگه خونه هاتون چه مدلی بود؟؟ خونه چیه بابا؟!ما تو چادر زندگی می کردیم گوشه خیابون...تو رو خدا یه کم فکر کنین
این از لج من......تو رو خدا به کسی برنخوره...اینا تو دلم بود باید می گفتم..نمونه اش هم به خدا کم نیست اینجا
ولی حالا خوشی
نمی دونی چه لذتی داری بعد از ۳ سال چاغاله بادوم خوردن که قرچ قرچ کنه زیر دندونت و درشت هم باشه و کیفشو کرده باشی....انگشتام هم داشتم می خوردم دیگه
نمی دونی چه حالی میده با مامانت حمله کنی سر آخرین بشقاب شله زردایی که مامان پخته و هول هولکی بخوری همشو که نفهمی چی شد
نمی دونی چه احساس خوبیه داداشت برات آفلاین بذاره بگه دلش برات خیلی تنگ شده
وبلاگ
جوان و فرار وبلاگ مفیدی هست...حتمآ سر بزن
وبلاگ
نرگس و امیر هدف خوبی داره که من توصیه می کنم بخونیش...قبلآ هم یه بار گفته بودم
خداوند هم برگشته و خیلی با مزه نوشته مثل همیشه
رامین گل هم با عقشش یه وبلاگ افتتاح کردن..براشون آرزوهای خوب خوب می کنیم

ببخشید

سلام
بابا من عاشقتم میمیرم برات ولی خوب الان امتحاناس و نمی رسم به روز کنم وبلاگ رو...این هفته هر روز بلا استثنا امتحان دارم...ولی به دوستهام هم قول دادم ۳شنبه شب بریم سینما!!تازه آخر هفته هم تولده و ما همهء مهمونها رو دعوت کردیم اما هنوز جامون مشخص نیست...عجب مُعضلیه این مهمونی و اینا
تو رو خدا ببخشید دیگه این هفته من معذورم از آپدیت٬ فارسیم خیلی پیشرفت کرده ها
الان دارم میرم با مامان لباس تولدمو بخرم....ایشالا یه چیز خوب گیر بیاد
دعا کن٬ دعا کن٬ دعا کن....زود میام
داداچم آپ کرده راستی

روز امتحان

من فکر می کردم فقط من خُلم...تا یه وبلاگ تازه پیدا می کنم که جذبم می کنه می شینم از اولش می خونم ببینم چه خبر بوده...نگو این مرض شیوع پیدا کرده و بعضیا دیگه هم از این کارا می کنن
الان ساعت ۸:۳۵ صبحه...من ۹ امتحان دارم...ولی چون تنبل بودم و می خواستم بابام منو برسونه مدرسه مجبور شدم از ساعت ۸ اینجا باشم
یه عالمه وبلاگ نخونده دارم که ایشالا سر فرصت!! عیب من اینه که وقتی یه عالمه حرف دارم واسه گفتن از هر کدومش یه خط می گم بعد یادم میفته به یه چیز دیگه از اون هم یه خط دیگه می گم...بعدش می بینم اِااِا حرفهام تموم شده اما هیچی هنوز نگفتم!! باید مث یه سری از وبلاگ نویس ها شماره بذارم واسه هر کدوم
من به خدا خودم هم نمیدونم ۲۹ فروردین اون اتفاق خاص چی هست....فقط شنیدم که به آسمون باید نگاه کنی اون ساعت....و امیدوارن...اونایی که اینو گفتن...که بتونن به یاری آدم ها بشریت رو نجات بدن!! همین...من دیگه نمی دونم....ولی خیلی امیدوارم که یه اتفاقی بیفته!!چه خوب چه بد..حداقل یه تغییری تو زندگی پیش بیاد و از یکنواختی در بیاد...البته نمی خوام مثلا یه اتفاقی بیفته همه از یه طرف بدنشون فلج بشن ها...اما خوب
من اصلآ نمی دونم این فکرها رو از کجا میارم...همه از ور فلج بشن چیه دیگه؟! ای بابا
من برم دیگه
دعا کن جون من