تولد دیگه

می دونم می دونم می دونم که فکر می کنی بی معرفت شدم...اما نشدم فقط مث چی درس ریخته رو سرم....تا یک ماه دیگه وقت برای هیچ کاری ندارم...اما حتمآ سعی می کنم به روز کنم و گر نه دق می کنم
من امسال روز تولدم ۳ روز طول می کشه...از عصر ۳شنبهء خودمون تا شب ۵ شنبه....آخه تولد من ۱۲ فروردین هست...از صبح دوازده فروردین ایران تا شب اول آوریل اینجا دیگه...۳روز تولد انقدر خوش شانس
هر سال شقایق فکر می کنه تولد من بیشتر از اون خوش می گذره...به من که هر جا با دوستام باشم و برقصیم خوش می گذره....دیگه فرقی نداره...امسال دیگه دیدیم همهء رستورانهای ایرانی رو امتحان کردیم برای تولد و همه اشون افتضاح بودن...واسه همین دیگه خودمون تولد رو می گیریم...فقط به خاطر شقایق و خرج کمتر قراره با هم بگیریم...میانگین روزای تولدمون رو گرفتیم و یه روز رو انتخاب کردیم...ولی باز امشب و فردا شب و پس فردا شب رزرو شدم شام بیرون...تولدم مبارک دیگه
یک شنبه..استنلی پارک یادتون نره
میام

ببخشید اگه زیاد شد

همون درود خودمون
من زیاد عادت ندارم خودم با خودم برم آهنگ جدید پیدا کنم و خوشم بیاد...ماسوله معمولآ میره دنبال این کارا و میاد میگه فلان آهنگ خداس یا اینکه افتضاحه و اینا..همه کارا رو اون می کنه من فقط گوش می دم...چند وقت بود دنبال آهنگ حلیمه می گشتم از سندی...آقا حالا پیش داوری نکن دیگه...واسه خودم نمی خواستم که...صهبا می خواست براش سی دی بزنم..گفته حتمآ این آهنگه باید باشه...خلاصه دیگه هر چی سایت موزیک بود من عضو شدم و پیدا نکردم...بعد یهو امروز یادم اومد من یه سایتی عضوم که خیلی خوبه اما چون انگلیسی...شرمنده
هیچکس جون من هنوز اینو یاد نگرفتم....سایت ایران آورز هستش...خلاصه اولین آهنگ همین بود که با مزاج قری من سازگار در اومد...بعدش دیدم نوشته آهنگ کیش از سپیده...حالا من نمی دونم اُملم یا هر چی اما خیلی خوشم اومد از آهنگه هم چون خیلی شاد و قری بود هم چون توش کیش داشت و این روزها با هر کی حرف می زنی یا رفته کیش برای عید یا شمال و من این مدت خیلی خیلی خیلی دلم تنگ شده و مث آدمایی که یه چیزی گم کردن شدم...آروم و قرار ندارم....یعنی فقط منتظر فرصتم که بپرم ایران...بعدش هم یه آهنگ جدید از شکیلا....الان هم آهنگ دو سه شبه که چشمام به دره رو یه آقایی بازخونی کرده و دارم گوش میدم...این آهنگ رو به خاطر این دوست دارم که اولین باری که من آواز خوندن مامانمو دیدم داشت اینو می خوند...نمی دونست من خونه ام و واسه خودش داشت تو آشپزخونه آواز می خوند و من اصلآ مونده بودم...خیلی صداش قشنگ بود...اصلآ صحنه اش همینجور تو ذهنم تو فولدر خاطرات همیشه به یاد ماندنی مونده....وای خدا من باید حتمآ برگردم ایران
اون موقع که هنوز نیومده بودیم اینجا با شقوله می شستیم با خودمون نقشه می کشیدیم که وقتی رفتیم کانادا تا ۱۰ سال می مونیم و برنمی گردیم..بعد از ده سال برمیگردیم که ایران عوض شده باشه و کلی ذوقشو کنیم...پامون به ونکوور نرسیده ماتم گرفته بودیم که ما می خوایم برگردیم...دیگه این ورد زبون ما شده...هر چند فکر نکنم عملی بشه...چون امسال تابستون که ایران بودیم به این نتیجه رسیدیم که هر چقدر هم عاشق وطن و شهر و آدمهاش باشیم...اونجا دیگه جای ما نیست...یعنی دیگه جای زندگی کردن نیست برامون...ولی حتمآ هر سالی که بشه تابستونها میریم پیش عقشمون ایران...البته اگه بلژیک بشه که اول میریم بلژیکپیش اون یکی عقشمون
دیشب ما رفتیم عید دیدنی...هر چی ایران که بودیم از عید دیدنی فرار می کردیم...اینجا هی دنبال بهانه واسه دید و بازدیدیم....آخه اینجا دیگه غریبیم یعنی...مجبور هم نیستیم خیلی جاها رو که دوست نداریم بریم...یکی یه گروه دوستای خونوادگی هستن که میشیم رو هم ۴ تا خونواده که اینجا با هم دوست شدیم....یه سری هم دوستای خونوادگی که از ایران با هم اومدیم اینجا و تا یاد داریم همیشه با هم بودیم که روی هم میشیم ۴ تا خونواده باز....بعدش هم ۲ تا خونواده های دوستای من٬ صهبا و شید...که اونا هم با هم....عید دیدنی ها هم دسته جمعیه....هر گروه خونهء یکی جمع می شن و خلاصه خوش می گذره
چقدر من پررو ام همین جور واسه خودم نشستم دارم توضیح می دم....خلاصه اینکه دیشب عید دیدنی خونهء ایزدپناها گروه اول بودیم...که خیلی خوش گذشت و چه اتفاقاتی افتاد رو بعدآ برات تعریف می کنم که حوصله ات سر نره
ولی حتمآ باید از
زهرهء گلم تشکر کنم که انقدر منو خجالت داد...ایشالا قبول حق باشه

سالگرد

راستش دلم نیومد نگم...دیروز سالگرد ورود ما به کانادا بود
مهاجرت باعث رشد ما شد...همهء ما از بابا و مامان دنیا دیده و با تجربه گرفته تا من و شقایق که همیشه دو تا کوچولو هاییم...رشد فکری و فرهنگی...دید بازتر...خیلی خیلی زیاده اگه بخوام بگم...اما همین قدر بسه!! به ونکوور تبریک می گم به خاطر این افتخاری ما بهش دادیم