مثل برق میگذرد...مثل صحنههای تکه تکه شدهء یک فیلم...بدون صدا،در سکوت،در بیقراری و وحشت و اضطراب از پایانی که زود میرسد...انقدر زود که نمیدانی چکار میتوانی انجام دهی...تنها چیزی که دلت میخواهد این است که این زمان بیرحم لعنتی لختی بایستد و بگذارد کمی،فقط کمی بیشتر بنوشی...تشنهام،آب هست و من نمیتوانم بنوشم...آب هست و من مثل ماهی کوچمثل برق میگذرد...مثل صحنههای تکه تکه شدهء یک فیلم...بدون صدا،در سکوت،در بیقراری و وحشت و اضطراب از پایانی که زود میرسد...انقدر زود که نمیدانی چکار میتوانی انجام دهی...تنها چیزی که دلت میخواهد این است که این زمان بیرحم لعنتی لختی بایستد و بگذارد کمی،فقط کمی بیشتر بنوشی...تشنهام،آب هست و من نمیتوانم بنوشم...آب هست و من مثل ماهی کوچکی دارم جان میدهم...دارم میمیرم و آب همین نزدیکی،همین دوقدمی من دارد از زمین میجوشد.چرا کسی مرا به یک جرعهء زندگی بخش مهمان نمیکند؟دارم میمیرم،چرا کسی مردنم را باور نمیکند؟کی دارم جان میدهم...دارم میمیرم و آب همین نزدیکی،همین دوقدمی من دارد از زمین میجوشد.چرا کسی مرا به یک جرعهء زندگی بخش مهمان نمیکند؟دارم میمیرم،چرا کسی مردنم را باور نمیکند؟
سلام عزیز
وب لاگ خوب و جالبی داری ٬
من بهت لینک دادم خوشحال میشم که شما هم به من لینک بدید ٬ اسم اینک من : جادوهای ویندوز
ممنون...
سلام. می دونی شاید دیگر کسی نباشد که ما را باور کند یا یک جرعه ی زندگی بخش به ما بدهد.ما همه در این دنیا تنها هستیم
سلام . خسته نباشید .. من چند مطلبتان را خواندم موفق باشید
سلام دوست عزیز
منو از تصمیمت در مورد لینک دادن با خبر کن .
ممنونم
موفق باشی
مسعود از وب لاگ جادوهای ویندوز