سئوال

من فقط دلم می خواد به من بگی٬ خودکشی کار چه آدمیه ؟؟


حالا نظر من:‌ به نظر من کار آدمهای ترسو و احمقه که به فکر اطرافیانشون اصلآ نیستن و از فکرشون استفاده نمی کنن که با مشکلات کنار بیان یا حلش کنن در نتیجه آسونترین راه برای خلاص شدن که همون فرار از مشکلات و خودکشیه٬ انتخاب می کنن

یه شب خوشی

فکر کنم اسم اون آقاهه که آهنگای آبگوشتی و اینا می خوند حجتی بود...نه؟؟ از وب سایت آقای سامان مقدم این آهنگ رو شنیدم...ریتمش خیلی باحال بود..منو یاد حجتی انداخت
اگه می خوای بری لس لس لس آنجلس چشماتو وا کن....خودت گوش کن دیگه..خداییش باحاله
این چند روزه من یا سر کار بودم یا خونه...همش هم مهمون داشتیم....دیشب از یر کار رسیده بودم...صهبا زنگ زده میگه سر ۵ دقیقه آماده میشین ما داریم می رسیم خونتون...همیشه بیرون رفتنهای ما اینجوریه...سر ۵ دقیقه....با شقایق آماده شدیم...مامانم هم که هی نگرانه...هی میگه حالا صبر کنید یه کم حال این بچه بهتر بشه...شقایق هم گفت به خدا دق کردم از بس نرفتم بیرون....خلاصه صهبا و ساناز اومدن دنبال ما...رفتیم سوشی بخوریم....همیشه وقتی می ریم سوشی بهوریم خیلی به ما خوش می گذره٬ بزن به تخته٬ البته شقایق اصلآ دوست نداره و نمی خوره....سوشی یه غذای ژاپنیه..البته اصلش چینیه اما ما ژاپنیشو بیشتر دوست داریم....از قوانین بیرون رفتن دست جمعی ما موزیک شاد و قری....و خُل بازی در ماشین هست که هیچ وقت این قوانین نباید شکسته بشن...شقوله بدبخت که نمی تونست تکون بخوره...از اون جیغ های بنفشش هم نمی تونست بکشه...ولی خدا رو شکر می کنم واسه دوستام...تو مملکت غربت اگه دوستای آدم نباشن٬ بسیار احساس بدبختی به آدم دست می ده...هم صهبا هم شید در اومدن میگن...این چند روز ما فقط دو بار رفتیم بیرون اون هم چون شما دو تا نبودین اصلآ بمون خوش نگذشت رود برگشتیم خونه...راست هم میگن...گفتن دیگه دق کردیم گفتیم امشب حتمآ باید همگی بریم بیرون...یکی از سرگرمی های دیشب ما یر شام این بود که نشستیم همدیگه رو به انواع حیواتان تشبیه کردیم...۴شنبه میان ترم داریم همه...خدا به داد برسه
یا حق

نمی خــــــــوام

اوکی...الان با من حرف نزن که جیغ می کشم...جیغو اینجوری می نویسن؟ آقا نــــــــــــــــه قبول نیست من شونصد ساعت نشستم یه عالمه حرفای خوب خوب نوشتم..این مرتیکه بلاگ اسکای همشو خورد ...یعنی الان واقعآ می خوام خودمو خفه کنم
از این نوشته بودم که تو این مدت یه عالکه وبلاگ نویس ونکووری پیدا کردم و چقدر ذوق دارم و اینا...کلی یکی یکی اسمشون رو با اسم وبلاگ نوشته بودم ....اه....الان لنگه کفشمو پرت می کنم تو این مانیتور احمق
پویا ...هیچی می خواستم یه چیزی بهت پیشنهاد کنم دیدم خودم بیشتر دلم می خواد اون کارو بکنم می خوام یه قسمت بذارم تو وبلاگم واسه لینکای وبلاگ نویس های ونکووری
فعلآ من برم...که خیلی از دست این کامپیوتر عصبانیم