شب پرام شبی هست که بچه های کلاس دوازده دبیرستان جشن می گیرن که سال آخر هستن و معمولآ آخر سال این جشن هست و دخترها همه اش دنبال لباس توپ می گردن...مثل اسکار که لباس ها خیلی مهمه٬ لباس شب پرام هم واسه دختر ها خیلی مهمه....معمولآ هم هر کی از یه نفر دعوت می کنه که باهاش بره به اون جشن و با هم باشن....واسه آمریکایی ها مثل اینکه خیلی مهمتر از کانادایی ها هست...البته واسه ما هم خیلی مهم بود.....پارسال همین موقع ها.....من به هیچ وجه حاضر نبودم با هیچ کدوم از پسرهای مدرسه برم....صهبا با هزار جریان که پیش اومد آخرش قرار شد با عماد بیاد....شیدا گفت من می خوام مامان و بابامو بیارم.....پگاه راضی شد از یک پسری که دوستهای معمولی بود دعوت کنه بیاد...مینا تنها میومد هر چند خیلی دلش می خواست با یکی بیاد...اما خوب تیپیکال مینا تا خود شب پرام حتی نمی دونست چی می خواد بپوشه....ما کلی نقشه کشیده بودیم که شب یه اتاق تو هتل بگیریم و تا صبح تو سر و کلهء هم بزنیم و صبح هم پا شیم با هم بریم صبحانه بخوریم....میز ها ظرفیت ۹ نفر رو داشت....شیدا گفت من مامان و بابامو نمیارم...منو راضی کردن با یه پسر برم و میموند یه جای خالی...خیلی مهم بود که کیا سر چه میزی باشن و ما می خواستیم فقط خودمون باشیم....تنها کسی که مامان من اجازه میداد تا صبح باهاش باشم و خیالش راحت باشه سام بود.....یه بچه مثبت خیلی مؤدب که از بچگی از اصفهان با هم دوست بودیم....خیلی خداییش بچه ماهیه....منم ازش خواستم که با من بیاد....اون یه جای اضافه رو هم یه دختری تازه از ایران اومده بود و هیچ دوستی نداشت ما هم گفتیم بیا با ما....خلاصه خیلی نقشه داشتیم.....می خواستیم شب تو هتل سیگار بکشیم و آبجو ببریم که یعنی شب به یاد ماندنی بشه...من رو اخلاق مامان بزرگی که دارم همه اش داشتم نصیحت می کردم که نه تو رو خدا و شبمون خراب می شه...اگه یه بلایی سر یکی بیاد چی کار کنیم و اینا....واسه خودمون هم یه لیموزین گرفتیم و لباس پارتی بعد از پرام رو آماده کردیم و اوووووووووه یه عالمه برنامه
خلاصه روز پرام شد و از صبح همه تو جنب و جوش و حموم و آرایشگاه و این ور و اون ور.....راستی یه رسم دیگه هم اینه که پسرها معمولآ با توجه به لباسی که با دختر همراهشون هماهنگ کردن و می پوشن یه گل کوچیک سفارش می دن و اونو وصل می کنن به دست دختره و خودشون هم اگه خواستن یه دونه به جیب بالای روی کتشون می زنن که یعنی ما با هم اومدیم
روز پرام همهء برنامه های ما به هم ریخت....از هتل که خبری نبود چون من حاضر نبودم همچین کاری بکنم و اونا هم دیگه راضی شدن...چون می خواستیم تا صبح پیش هم باشیم....اونایی هم که با هم قرار لیموزین داشتیم دبه در آوردن که ما نمیایم و پولش زیاد میشه و اینا و افراد عوض شدن....شب صهبا چون دلش نمی خواست پگاه با ما باشه و می خواست به خودش خیلی زیاد خوش بگذره و به دلایل دیگه گفت من باتون نمیام پارتی
خلاصه آماده شدیم و من رفتم خونه سامی که با هم بریم...سامی واسه من یه کورساژ٬ همون گل کوچولوئه٬ خیلی خوگشل گرفته بود که باید به یقهء لباسم می زدم و لباس من یقه نداشت و اون روش نمی شد بیچاره واسه من وصلش کنه....به هر زوری شده بود وصلش کردیم.....خشکش کردم نگهش داشتم یادگاری...هممون البته این کارو کردیم...لیمو اومد دنبالمون و رفتیم دم در سالن که یعنی می شد فرش قرمز ما و همه از همدیگه تعریف می کردن که چه خوشگل شدی و چقدر لباست خوشگله و عکس و اینا....رفتیم سر میزمون.....من چون سی دیم سوخت عکسهام پرید وگر نه یه عالمه عکس می ذاشتم.....شام رو خوردیم و رقص های رسمی شروع شد....بعد یواش یواش همه آماده شدن که برن پارتیِ بعد از مراسم٬ که در اصل چون پدر و مادرها نبودن هر غلطی دلت می خواست می کردی....اصلآ اصل ذوقش واسه پسرها همین جاشه....صهبا و عماد از ما جدا شدن و قرار گذاشتیم واسه صبحانه...ما رفتیم لباسامونو عوض کردیم و
زیاد گفتم بقیه اش واسه فردا
این هم یه عکس از اون شب وقتی داشتیم می رفتیم جشن
اون عکس بالا هم عکس کورساژ منه که سامی برام گرفته بود