به سلامتی

سیلام
من امروز یه عالمه به خودم خندیدم....رفتیم سر کلای اقتصاد نمره های میان ترم رو ببینیم...من دیدم بی گرفتم٬ ببخشید نمی تونم انگلیسی تایپ کنم٬ کلی غصه خوردم که آخه این هم نموره اس من گرفتم٬ بعدش فهمیدم که نمره ام از میانگین کلاس خیلی بالاتره یه ذره امیدوار شدم اما همینجوری ناراحت نشسته بودم اونجا چون فکر می کردم خیلی بهتر از این باید می گرفتم...بعد یواش یواش بچه های ایرانی کلاس٬ آخه فقط ایرانیا کنجکاون٬ اومدن به هم دیگه نمره هاشونو گفتن من دیدم از همه بالاتر گرفتم بعد دیدم بهارک بیچاره نشسته اونجا هیچی نمی گه..می گم چی کار کردی؟ می گه یادته امتحان قبلی رو پاس نکردم؟فکر کردم چه بد شدم!! حالا اینو بدتر شدم ۳۳٪ گرفتم....بیچاره خیلی دلم براش سوخت٬ تازه هفتهء دیگه هم باز امتحان داریم...گفتم نگران نباش من بهت زنگ می زنم از این به بعد با هم درس می خونیم که اشکالای همدیگه رو برطرف کنیم!! می خواد این واحدشو بندازه اما نمی شه دیگه...برای همین مجبوره نمرشو بکشه بالا که حداقل پاس کنه! خلاصه که به خودم خیلی خندیدم که چه غمگین شده بودم...تعجبم بیشتر از اینه که اگه من ۳۳ ٪ گرفته بودم عمرآ می گفتم به کسی٬ اما این دختر انقدر به من اعتماد  کرد که خیلی راحت گفت...نا گفته نماند که ما اصلآ دوستای نزدیک نیستیم! اون تازه از ایران اومده و هنوز عادت نکرده به هیچ چیز! در اصل به یکنواخت بودن زندگی آدما تو ونکوور...اصلآ منظور اصلی گم شد...خلاصه که من از ایران یادمه هیچ کی نمره اشو راست نمی گفت..خیلی خوب شد که یه آدم متفاوت پیدا شد
چقدر شارلیز ترون ماهه

سرمه و خونه داری

چشم من دیگه یه خطی نمی نویسم..اگه کسی نظری داره بگه ها٬ پس فردا اینجا میشه رنگین کمون
من فقط وقتایی حاضرم خونه رو جارو بکشم که انقدر کثیف باشه که صدای آشغالا رو بتونم بشنوم...یه مدلایی صدای خرچ خرچش تو جاروبرقی باعث می شه که بفهمی واقعآ داری اینجا رو تمیز می کنی.....مخصوصآ اگه بشه آشغالا رو دید خیلی بهتره چون بعدش که تمیز میشه حس خوبی به آدم دست میده
حالا یه راه حل پیدا کردم برای وقتایی که مجبورم می کنن خونهء تمیزو جارو کنم....تو آشپزخونه یه ذره نمک و شکر می ریزم...رو فرش و اینا هم هر چی دم دستم بیاد!! اون وقت همه راضی میشن دیگه
برای ظرف شستن هم روش خاصی دارم...بشقابا رو از کوچیک به بزرگ باید بچینم...اول بشقابها٬ بعد قاشق و چنگالا رو می شورم....بعدش نوبت لیواناس و دست آخر هم ظرف بزرگا مث قابلمه و اینا....اگه کاسه هم توش باشه کاسه ها بعد از لیوانا شسته می شن....ولی خوب تا حد امکان من از زیر این کارا در میرم٬ چون ذاتآ تنبلم

من یه مدتیه که با یه دختر ماه ایرانی که وبلاگ می نویسه آشنا شدم!
آنی دوست جدیدمه که من خیلی دوسش دارم و دلم می خواد بیاد اینجا پیش ما...حالا اینجا هم نشد نزدیکامون طرفای امریکا و اینا...امروز دیدم به روز کرده و می گه آخرین باره که قبل از کنکور می نویسه...من خیلی ناراحت شدم اما یه جوارایی انقدر درکش می کنم که به خودش هم گفتم انگار از زبون من نوشته...من حس می کنم از زبون خیلی های دیگه هم نوشته...من براش آرزوی موفقیت می کنم

غم

... تازگی ها خیلی سعی می کنم به آهنگای شاد گوش بدم