پراکنده

نمی دونم چرا دلم یه چیز نو می خواد...غم هامونم دیگه یکنواخت شدن...مث همون خط صاف-

از استخر اومدم..چشام می سوزن..دستم بوی کلر گرفته! چرا سونا مزش شوره؟نکنه فقط واسه من اینجوریه...تا که واردش می شم حس می کنم شوره

اون موقع ها که جناب تولدیان اینجا بود پولای ماسوله رو بالا کشیدیم رفتیم باش یه دوربین کاربیس گرفتیم و ۲ تایی ولو شدیم تو ونکوور واسه عکس گرفتن...طبیعت ونکوور خیلــــــــــــی قشنگه...جنگل و دریا و خلاصه اصلآ یه جاهایی داره مث رویا!! هر وقت یه نفر نظرمو پرسیده گفتم: آدم حس می کنه داره تو کارت پستال زندگی می کنه! آقای تولدیان دوربین رو برداشت با خودش برد ایران و من دیگه حس عکاسیم پرید..تا چند وقت پیش..دم  کریسمس من بند کردم که یالا من دوربین دیجیتال می خوام...تا روز تولد نویسه اینا حاضر نشدن واسه من دوربین بخرن آخرش هم خودم رفتم خریدم...نامردا
حالا دیگه یاد گرفتم مث پویا و صفا که هر جا می رن این دوربینشون دنبالشونه٬ هر جا می رم عکس می گیرم! به نظرم میاد عکس خیلی بیشتر کیف میده تا فیلم...یه جوری یادگاری خیلی بهتریه

دیشب که می شد صبح شنبهء ایران زنگ زدیم اصفهان-

ســــلام:
 !سرمه اگه قطع شد شما دیگه زنگ نزنین-
چی می گی بابا من دارم با گوشی خودم زنگ می زنم..خونهء صهبا اینام:
آهــان...آخه مامان اینا هی زنگ زدن قطع شد فکر کردم با اونایی-
آهان...تولدت مبارــــ :
!!!!!تولــــدت مبـــــارک -
اِااِااِِااِ قبول نیست من زودتر گفتم:
(نخیر من زودتر گفتم خانم تهرانی (با ادا و اسول -
خودتی:
چرا لهجمونو دادی به باد تو باز؟! درست حرف بزن-
....من دارم عادی حرف می زنم :
هر موقع من و ماسوله باش حرف می زنیم سر لهجه هامون مسخره بازی در میاره...انقدر سر به سرمون میذاره تا آخرش مجبور میشیم اصفهانی باش حرف بزنیم٬ دلم یه هوا اصفهانو می خواد
آش هتل شاه عباس.... تریا آنی...واااای آلفرد

تولده

امروز روز خیلی خوبیه...امروز روز تولد برادر منه! اولین دوست من بعد از ماسوله(خواهر کوچیکه)برادرم بوده...روزی که از ما جدا شد و برگشت ایران انگار یه تیکه قلب من کنده شد و باش رفت...ما خونوادهء خیلی احساساتیی هستیم٬ هر چی هم سعی می کنیم نباشیم مث اینکه نمی شه! من فکر می کنم خیلی کمتر از بقیه احساساتی هستم یا حد اقل کمتر نشون می دم
خلاصه که حالا دلم خیلی براش تنگ شده و دلم می خواد بغلش کنم بگم تولدت مبارک! حیف که نمی شه...امشب بهش زنگ می زنیم و تبریک میگیم!صبح شنبه ۹ اسفند

نکنه داریم بدبخت میشیم باز ؟

!!به خدا نمی دونم هیچی اما مث اینکه بعضیا باز می خوان ما رو از بلاگ اسکای بندازن بیرون
یادته اون روز که بلاگ اسکای دوباره راه افتاد یه لینک گذاشته بودم در مورد اینکه چرا ما رو راه نمی دادن اینجا؟! اگه نخوندی٬
بخون!حالا فهمیدی چی میگم؟