دوست هیجان انگیز

سلام
بابا اون قسمت سیاسی فقط یه بخش از حرفایی بود که من و بابا و مامانم زدیم...حرفامون یه عالمه طولانی بود.راستی جات خالی دیشب خیلی خوش گذشت...یعنی چی؟یعنی از اول تا آخرش رقصیدیم دیگه.ابروهامو خواهر گرامی دستکاری کرد..بد نشد فقط صاف شد

یه چیز دیگه ای که در موردش حرف زدیم یه دوست خوب جدید هست که من جدیدآ پیدا کردم...جریانش خدایی خیلی باحاله!! سر یه سوء تفاهمی یکی از دوستای عزیز من با این دوست جدید درگیری پیدا کرد و منم خودمو انداختم وسط(خودشیرینی) که همه همدیگه زو دوست داشته باشن و مشکلی پیش نیاد...سر این مسئله من با دوست جدید حرف زدم و باش آشنا شدم...آمریکا زندگی می کنه! بعدش دوباره سر یه موضوعی فهمیدم که بــَــــــــه همشهریمونه از اصفهان اومده...دو دقیقه بعدش هم فهمیدیم که آره ما هم محله ای بودیم و خودمون نمی دونستیم!نشستیم به تعریف کردن از خاطرات محل...واقعآ نمی دونی چه حال خوبی به آدم دست میده وقتی میگی مثلآ دم اون درخت توته و طرفت می فهمه کدومو میگی! البته این احساس خوب مال اوناییه که تو غربتن و همهء دور و بریاشونو هموطنان تهرانی عزیز تشکیل دادن همیشه وقتی باشونی دارن از بقالی سر اون کوچهه حرف میزنن یا از مدرسشون....خلاصه که جفتمون کلی ذوق کردیم
حالا تازه این اولشه...یه ذره که خیلی ذوق کردیم شروع کردیم از اصفهان و محله و اینا گفتن!!فهمیدیم که بـــله!! ما با هم یه مهد می رفتیم و این دوست خوبم با دختر دایی من تو یه کلاس بودن و اون دختر دایی منو می شناسه و یکی از همبازیهای دوران بچگیم هم می شناسه که دوست دختر داییم هم بود(آخه ما و داییم اینا اون روزا تو یه آپارتمان زندگی می کردیم) و یکی دیگه از دوستای دختر داییم رو هم که ما می شناسیم رو می شناسه..وای خیلی هیجانی بود!! یه عالمه از خاطرات مهد گفتیم..خیلی جالبه که آدم یه عالمه خاطرات مشترک با یه نفر داشته باشه که تا حالا ندیدتش٬نه؟! خیلی خوب بود خلاصه

من ممکنه از این به بعد فاصله بین نوشته هام زیاد بشه٬ شرمنده اخلاقت دیگه..چند روز دیگه یه قسمت دیگه از حرفامو با اولیام میام می گم که خیلی واسه خودمون جالب بود
راستی به این
دوست من حتمآ یه سر بزن