جان می دهد

سلام....من یه عالمه مریضم...یه عالمه درس دارم...یه عالمه عیده!
حتی کامنت ها رو هم ندیدم...تو رو خدا ببخشید دیگه...حالم اصلآ خوب نیست
هر کی منو فراموش کرد خودش می فهمه خیلی بی معرفته خلاصه
تا یه چند روز بای
راستی تولد وبلاگ
رامین گُل رو هم از اینجا بهش یه عالمه تبریک می گم
دلم هم واسه
فاریا و الهام و آنی خیلی تنگ شده
اوه و ره نشین ٬ با نگین هم باید حتمآ حرف بزنم صبر کنه بعد از حرفهای من خودکشی کنه
منو خلاصه حلال کنین٬ یه موقع دیدین آنفولانرای مرغی گرفتم و رفتم پیش خدا
اوووه از وبلاگ صفا هم احتمالآ یه عالمه عقب افتادم و داستان گولیه اینا
خافس

من زنده ام ولی شکل امیل دورخایم شدم Emile Durkheim

Hola
احتمالآ اون موقع که به سنگ پای قزوین بیچاره گیر می دادن منو هنوز کشف نکرده بودن!!پررو پررو همین جوری سه روز به روز نکردم,مردم دیگه...البته دفترم هست ولی تو اون هم دیدم دو روز ننوشتم. یه چیزی هم گیر کرده تو ذهنم میخوام
اون ور بنویسم که نرسیدم!!آفا من دیشب انقدر سوختم تو عمرم انقدر ضایع نشده بودم
فرض کن ۴۸ساعت همه کاراتو بذاری کنار بشینی پروژه تحقیقاتی بنویسی و همش سرت تو این کتابای جامعه شناسی باشه, اونوقت ساعت هشت شب که تموم شد بری ببینی دفتر استادو بستنآخ آخ بمیرم واسه خودم...تازه کلی هم سرما خوردم امروز هم دیگه تب کردم

ء"به خاطر اینکه 
کسی فکر نکنه وبلاگ من مخاطب خاصی داره" از همه معذرت که نرسیدم بیام پیشتون..ایشالا در اولین فرصت

من دو روزه موندم تو معنی این کلمه... به نظرت نجیب  یعنی چی؟ به کی می گن نجیب؟

از همه چیز

شلوم
دست خودم نیست٬ به هیچ وجه دلم نمی خواد الان بهار بیاد...اینجا مث همیشه درختای حیاط ما بهار نشده شکوفه دادن! شبا هم که از مدرسه میام بوی بهار میاد٬ اما من نمی خوام..زوده هنوز زوده عید بشه..هنوز زوده بریم خیابون لانزدل همهء ایرونیا جمع بشیم و بازارچه نوروزی راه بندازیم...هنوز زوده چهارشنبه سوری بشه و همه از همه جا پا شن بیان وست ون و خیلی خوش بگذره...زوده همه دور هم جمع بشن و بشینن پای تلویزیون تا نگرش اعلام کنه سال تحویل شد...زوده من هیجده سالگیم تموم بشه...من هیجده سالگی نکردم

صبح ساعت چهار از خواب بیدار شدم..دیشب روی کاناپه خوابیدم! صبح از گلو درد از خواب پریدم..هی فکر کردم الکیه!! بعدش دیدم نه اصلآ نمی تونم آب دهنمو قورت بدم..تا پنج و نیم به روی خودم نیاوردم بعدش دیگه مُردم...پا شدم یه قرص آمپی سیلین سرخود خوردم...اما هنوز خوب نشدم

هنوز تحقیق کلاس جامعه شناسیم تموم نشده و فردا باید تحویل بدم...امشب بی خوابییه که باید بکشم...تا بیاد این کابوس تموم بشه اون یکی شروع میشه...این هفته تحقیق٬‌هفتهء دیگه امتحان٬‌هفتهء بعدش امتحان میان ترم دومی..خخخخخخخخخخ

طناز خانوم هم بالاخره پیداش شد با یه نوشتهء عالی که حتمآ توصیه می کنم همهء آقایون ایرانی بخوننش...اصلا انگار استبداد تو خونشونه..البته نه بابای من بابام مث بابای خودت کلی ماهه

خیلی نوشتم؟ نه هنوز جا داره! یه بار من و ماسوله و شکوه٬دختر دایی٬ نشسته بودیم با هم دیگه داشتیم مث همیشه الکی می خندیدیم٬‌یهو آرنج شکوه خورد تو تیزی تخت!! ما هم دوباره مث همیشه زدیم زیر خنده می دونی که چه حسی داره این آرنج تو تیزی خوردن!! یهو ماسوله هم سریع گفت آخی برقی شد؟؟ یهو دیدیم خود شکوه هم زده زیر خنده می گه چه اسم خوبی گذاشتی براش...خلاصه دیگه ما برای همه چی اسم می ذاریم..الان هم که دیگه از شکوه جدا شدیم هنور عادت داریم...مثلآ با صهبا واسه همهء بچه های ایرانی دانشگاه اسم گذاشتیم!جالباش یکی کلاغه٬ یکی هم کج!!یه دونه هم داریم نقاشی!! آخه تو این دانشگاه زپرتی ما همه پا میشن از خواب با همون پیژامه میان مدرسه این دختره میشینه سالها صورتشو نقاشی می کنه و لباس کلاب می پوشه میاد...همه هم ازش بدشون میاد...حالا داشتم کلمه ها رو می گفتم!! همون روز برقی باز نشسته بودیم چرت می گفتیم و می خندیدیدم که نمی دونم چی شد ماسوله گفت اااا منجق افتاد...فکر کنم یه منجق٬ از همین مهره ها که رو لباسای جینگول و مستان خانما پیدا میشه٬ از یه جایی پیدا کرده بود نشسته بود باش بازی می کرد و از دستش افتاده بود!! خلاصه ما نشستیم ساعتها در مورد اینکه کی این کلمه رو ساخته و چه جوری ساخته خندیدیدم...آخه تو هم یه کم فکر کن!! منجق! آخه از کجا آورده این کلمه رو؟؟ آخرین نفر چراغو خاموش کنه ولی درو نبند