ســـــــــــلام
وای خیلی دلم تنگ شده واسه اینجا
حس می کنم سه ساله ننوشتم....حتی نرسیدم تو دفتر خودم چیزی بنویسم....می دونی آخه یهو خزار تا برنامه واسه خودم ریختم....از اینکه همه اش باید به مشکلات فکر می کردم و تا میومدم به یکیش عادت کنم یکی دیگه سبز می شد جلوم خسته شدم....اووووه انقدر اتفاق بد افتاده این مدت که خدا بدونه....اما خُب من دوباره برگشتم به اخلاق قدیمم که هر چی می شد غم به دلم راه نمی دادم .... مهم نیست فردا بهش فکر می کنم.....من اصلآ بلد نیستم برای مدت طولانی افسرده یا ناراحت بمونم
از بس برای این مدت برنامه داشتم نتونستم آنلاین بشم...منی که خورهء کامپیوتر بودم و نمی تونستم جدا بشم ازش این مدت که نمی دونم چند روز بوده اصلآ نرسیدم بیام سر کامپیوتر....فقط ۵ دقیقه میام آفلاین چک می کنم و می رم....و البته کارای درسی رو هم باید تایپ شده تحویل بدم که اونا رو هم تو دانشگاه تایپ می کنم....وبلاگهایی که اگه یه روز نمی خوندم روزم شب نمی شد...انقدر فکر کنم از خوندنشون عقب افتادم که می ترسم دیگه برم سراغشون....البته هیچ کدوم اینا برام بد نبوده فقط دلتنگیش بد بود....بقیه اش خوشحالم می کنه چون یه کم زندگیم داره سر و سامون می گیره....دوباره به خودم ثابت کردم که اگه اراده کنم به هر چی بخوام می رسم....نه! این نه....من قبلآ اراده نداشتم فکر کنم!! حالا فهمیدم که دارم اون هم از نوع قویش....نه اینم می دونستم قبلآ.....حالا خلاصه ربط به اراده داره
یکی از برنامه هایی که داشتم این بود که حتمآ باید کار پیدا کنم....یادته؟ خوب....اصلآ کی باورش می شد؟؟ من خودم هنوز باورم نمی شه که زارا منو قبول کرده و بهم کار داده....اصلآ هنوز باورم نمی شه...خدایا شکرت
بقیه برنامه ها رو نمی تونم بگم.....آخه تازگی فهمیدم که شقایق و شعله جفتشون اینجا رو می خونن...پریشب داشتیم ۳ تایی درس می خوندیم ....یهو شعله در اومده می گه...وای تو هم که دیگه نمی نویسی حوصلمون سر رفت یالا دیگه منم به شدت این شکلی شدم....خوب حالا اگه نقشه هامو بگم نقش بر آب می شه دیگه....البته یکیشم اینه که این ترم دارم بُکُش درس می خونم به خاطر اونی که تو ذهنمه....ایشالا که درست بشه همه چی...ببخشید اگه نه به کسی زنگ زدم...نه آفلاین گذاشتم....نه هیچی
آقا فقط یه سئوال....می خوام مانتو بخرم اینجا.....یکی بگه چه مدلی بخرم
بای بای