بار الاها...

بارالاها........

بارالاها با قلبی مالامال از اندوه ونیازمند خوبی ها ومحبت های همیشگیت اینجا آمده ام

آمده ام تا شاید نوشتن تسکین غصه وقلب رنج دیده ام باشد.....

 

آمده ام تا شاید آنان که بی محابا وناجوانمردانه قلب کوچکم را به بازی گرفتند اینها را ببینند وبخوانند شاید اندکی ازرفتارپلیدشان که جز اثر نفرت در قلبم چیزی نکاشت کاسته شود به این امید که دیگر قلب کوچکی در گوشه دیگر این دنیای بی کرانت اسیر این ناجوانمردان نشود.

 

بار الاها آمده ام به درگاهت وعاجزانه می خوانمت.......

ای معبود من وای تمام هستیم برایم بگو  .....

به من بگو به کدامین گناه ناکرده ام مستحق چنین مجازاتی هستم وبه کدامین دلیل از درگاهت مرا رانده ای......

 

ای همه کسم در این روزگار بی کسی آیا اینقدر در درگاهت بی اجر ومنزلت هستم که دیگر حتی ناله ام را پاسخ نمی گویی؟

 

آیا اینقدر بی قدر شده ام که مرا به خودم ودنیای پست اطرافم واگذارده ای؟

 

معبود من به من بگو تا چه زمان باید افسار این سرنوشت بی مروت را بر گریبانم تحمل کنم ؟

آخر من که جز تو فریاد رسی ندارم که به درد دله کوچکم گوش دهد........

 

به فریاد دل تنها وغریبم برس ای تنها یاور روزهای بی کسیم وای پناه بی پناهیم........


خدایا چه می کنی با من که دمی آرام ندارم؟