سوتی و لحظه های شیرین

امشب روی تخت نشسته بودم داشتم تحقیقم رو تایپ می کردم خواهر بزرگه هم روی تخت ماسوله دراز کشیده بود داشت درس می خوند جفتمون هم خسته و بی حال بودیم....یهویی می گه بیا کمر منو ماساژ بده....می گم نمی خوام من خودم مریضم...افتادیم رو شوخی و اینا...می گه خوب به من چه که مریضی بیا منو ماساژ بده....تو بمیری هم من اهمیت نمیدم....عشق و علاقه خواهری رو داری که؟!....بعد من به جای اینکه بهش بگم تو سَقَط هم بشی من اهمیت نمی دم...بهش می گم تو سقط هم بکنی من هیچیم نمی شه....یهو جفتمون ترکیدیم از خنده....اون اومده درستش کنه وسط خنده می گه هاهاها خره من که نمی تونم سقط کنم اگه بچه داشتم٬ بچه تو دلم سَقَط می کرد.....واااااای من که دیگه از خنده افتادم کف اتاق میگم دیوونه بچه رو سِقْط می کنن....حالا جفتمون مُردیم از خنده دیگه جون نداریم حرف بزنیم...من دارم اون وسط داد می زنم ماسوله شادی می شناسی می گه کدوم رو می گی؟؟ شیرین خلیلی؟؟ خواهر بزرگه هم وسطش میگه اون که می گفتی لیلا ریاضی بود؟؟ ماویله می گه آهان همون ساناز سی؟؟؟؟وااااای من دیگه کله پا بودم از خنده....تازه می خوایم واسه مامان و بابا هم تعریف کنیم جریان سقط رو....اصلآ‌ انقدر خندیدیم که اون ها بیچاره ها هیچی نفهمیدن فکر کنم....تازه بعد از خنده ها شین در اومده می گه تازه می خواستم بعدش بهت بگم احمق جان اون خره که سَقَط می شه

مادرم بعضی وقت ها که حرص می خوره یهو یه تیکه می ندازه که خدااااس...ما میمیریم از خنده....یه اصطلاح های خوب اصفهانی هم بعضی وقت ها می گه که اصلآ‌ا تا حالا نشنیدیم خیلی خوبه....خلاصه اومدیم بعد از تعریف کردن اون جریان نشستیم دور هم....ماسوله اومده می گه فلانی می گه نرین برنامهء رقص یو بی سی برای هالووین.....بیاین به جاش با من برادر کوچیکمو ببریم تریک اُر تریت....مامانم هم یهو لجش گرفت می گه می خواستی بهش بگی آره تو برو همون تریک و فریک

بعدش هم ماسوله داشت با دوستاش چت می کرد....اون که اصلآ‌ حرف زدن دیگه بلد نیست...نه دیگه فارسی درست و حسابی حرف می زنه نه انگلیسی....تقصیر این دبیرستان های اینجاس....حالا....در اومده به دوستش می گه آره اون ها که ز ِبُ اللهی هستن....اون می گه چی؟؟؟ می گه زبُ اللهی....بچه منظورش حزب اللهی بوده.....به اون یکی دوستش می گه دوباره داری روزق شکسته گوش می دی؟؟؟ منظورش زورق بوده....من که دوباره کف زمین بودم از خنده

چند دقیقه پیش هم رفته پیش بابا اینا...می خواست بگه تره به تخمش می ره حسنی به باباش....که البته من نمی دونم چه جوری این تو ذهنش اومده.....در اومده می گه تره به تخمش میره من به تو رفتم

اوه...اینو حتمآ باید بگم.....آقا من عاشق استاد جامعه شناسیمونم....خیلـــــــی ماهه...قربون خدا برم که دادش به من...انقدر این زن گُله که خدا بدونه....ترم قبل هم دقیقآ تو دفترم نوشتم من عاشق استاد جامعه شناسیمونم...این مرد ماهه....فکر کنم کلآ‌ همهء استادهای جامعه شناسی ماه باشن...خدا عمرشون بده.....همین
نظرات 16 + ارسال نظر
جاسیگاری سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:20 ب.ظ http://jasigari.blogsky.com

همیشه خندون باشی
ولی نه بخاطر سوتیات
بخاطر....
حالا به خاطر هرچی
خندون باش دیگه(خنده مسنجری از اونا که دندونش معلومه)

آرتا سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:30 ب.ظ http://darkness.blogsky.com

خیلی جالب بود. کلی خندیدم. (((((:

ندا سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 02:12 ب.ظ http://mordab.blogsky.com

سرمه عزیزم،آفلاین هات رو چک کن تو رو خدا.اینقدر دلم گرفته که دیگه حتی اینجا هم که می یام خندم نمیگیره

پیام سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 02:26 ب.ظ http://payamra.com

چقدر خوبه که همیشه بهانه ایی برای خندیدن وجود داشته باشه .. اون شعر چه ربطی به تنهایی موندن داره ؟

نرگس سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 10:13 ب.ظ http://nargeslove.persianblog.com

salam,
manam kheyli delam baraye oon vaghtham ke ba khaharam alaki herro ker mikardimo mikhandidim tang shode,bazi vaghtha be tarake divar ham mikhandidim,
alan kemigi nesfe shab masoole baoland shodo goft ye kachale mirese be ye moo .... man yade khaharam oftadam ke migoft do ta goje farangi dahstan az khyaboon rad mishodan yeho yekishoonmire zire mashin,bad oon yeki mige rob pasho berim hahahah,mibinoi cheghadr bimazast vali vaghti ke khaharam inotarif kard nim saat dashtim mikhanididm,yadesh bekheyr.
rasti man ham delam baraye DEHKADEYE KHOSHAMIAN VA AMIRDASHT KHEYLI TANG SHODE.
shaad bashio ba aramesh mesle esmet.

فانی چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:10 ق.ظ http://heat40.blogspot.com

ما هم یکی داریم خدای سوتیه تو اداره : ۱- بادکجون زیر بغل من نذارین! ۲- اون نه تنها ۱۰ سال بزرگتره بلکه سنشم بیشتره

برونکا چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:59 ق.ظ http://boroonka.blogspot.com

خوش به حال استاد جامعه شناسی!

نویسه چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 04:38 ق.ظ http://nevise.persianblog.com

من که رقتم تا سال دیگه عید مهمونی ایرونی. من می رم تانیک که ورودی هم نداره اگه هستی بگو:)‌ انشالله خدا از عمر استادای برنامه نویسی کم کنه و به عمر جامعه شناسیا بیفزاید!

علیرضا چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 11:51 ق.ظ http://www.armstory.com

:)

شیرین چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 09:31 ب.ظ http://moonlight1.co.sr

سلام... با این حال خرابم وقتی اومدم تو وبلاگت کلی خندیدم

سعید چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 11:00 ب.ظ http://saghf.blogsky.com

سلام سرمه جان . ایشالله همیشه خندون و دلشاد باشی و ممنون از اینکه ما رو هیچ وقت از الطافت بی نصیب نمی ذاری

آتنا پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 02:12 ق.ظ http://faryade-ashegh.persianblog.com

ماشالله!! i wish my sister was with me so i could laugh with her :( خوش و خندون باشی عسل.....

آزاده پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 07:24 ق.ظ http://brothernme.persianblog.com

ببین آخه چقدر صندلی‌ت چیزه که تلپی میفتی زمین وقتی میخندی. اما یه فکری هم به حال زبان فارسی بکن که داره نفسهای آخرش رو می‌کشه انگاری

دن کیشوت پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 10:26 ق.ظ http://alimaadan.blogsky.com

وای گفتی تحقیق یاد پروژه ی خودم افتادم ٬ استاد گیری داریم که نگو ٬ من که اصلا ازش خوشم نمیاد

آرشیا جمعه 8 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 03:47 ب.ظ http://sea2sky.blogspot.com

good one! lol... u made me laugh before my damn Math midterm. Anyways hope to see u and masoole soon.

من شنبه 9 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 04:27 ب.ظ http://www.missgooddays.persianblog.com

باحال بود!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد