معرفت ما که از ایران رفتیم

شلام
اولآ که در این لحظه من کلی هیجان زده هستم چون فهمیدم بعد از سالها یه کنسرت داریم تو ونکوور...اندی و منصور....منو بکُشن هم باید برم....از بی کنسرتی داشتیم دق می کردیم

چند روز پیش سمن در مورد آدم هایی که از ایران می رن و بی معرفت میشن نوشته بود٬ من قبلش تو ذهنم بود که در این مورد بنویسم اما موقعیتش پیش نیومده بود یا یادم رفته بود و اینا
من از طرف همه نمی نویسم...از زندگی خودم می نویسم که شاید خیلی های دیگه هم مث ما باشی که من خیلی دیدم

ایران که بودیم یه اکیپ دوستهای خونوادگی بودیم که حداقل هفته ای یه بار حتمآ باید دور هم جمع می شدیم و خوش می گذروندیم...زد و یکی از این خونواده ها قصد کانادا کرد و پا شد اومد کانادا....به سر همه بابا ها زد که خونواده هاشونو بردارن بیارن این ور آب...خلاصه تو این چند شال که گذشت یکی یکی همه پا شدن اومدن اینجا من جمله ما...اولش که اومدیم که کاملآ دپرس هر روز تو هتل نشسته بودیم و حاضر نبودیم هیچ جا بریم و همش زنگ می زدیم با ایران حرف می زدیم و ایمیل و چت و اینا....دوستامون هم که قبل از ما اومده بودن هر دفعه یه سری بمون می زدن و به زور می بردنمون بیرون....ما خونه گرفتیم و رفتیم مدرسه و بابا و مامان دنبال کار و بقیه هم درس و مدرسه....دیگه جا افتادیم اینجا و یه زندگی معمولی رو شروع کردیم....ولی از ایمیل و ارتباط از ایران نمیُفتادیم....تو زندگی جدید که جا افتادیم دوستهای جدید پیدا کردیم و کارای جدید و اتفاقهای جدید....وقتی تو ایرانی با فامیل و دوستها آدمهای مشترکی رو میشناسی و اتفاقهایی که برات می افته مشترکن و می تونی در موردش با همه حرف بزنی و هر روز حرفی داری که واسه دوستات بزنی.....از اون محیط که میای بیرون و وارد محیط جدید میشی...دوستای ایران دوستای جدیدت رو نمیشناسن....جاهایی که میری و اتفاقاتی که برات میفته واسشون آشنا نیست و نمی دونن در مورد چی صحبت می کنی...این میشه که یواش یواش حرفات با اونا که ازشون دوری تموم می شه...این معنیش این نمیشه که اونا رو از یاد بردی و مهری که ازشون تو دلته تموم شده....خاطراتی که از اییران داری شیرینترین هاطرات زندگیته و هیچ موقع فراموششون نمی کنی....دلیل دیگه که با اونا که تو ایرانن زیاد ارتباط نداری اینه که زندگی اینجا گرفتاریهاش بیشتره....فکر غلطی که تو ذهن ایرانی هاس اینه که هر می بیار اینجا دیگه همهش داره خوش می گذرونه و دیگه بچه های ایرانو یادش میره و غرق خوشگذرونی میشه....حقیقت اینه که زندگی اینجا انقدر مشغولت می کنه به زور شب میای خونه...تا جایی که من میدونم مشکلات زندگی ایرانی ها اینجا بیشتر از ایرانه...مردم بیشتر گرفتاری دارن ... حتی نمی رسن با خونوادشون غذا رو دور هم بخورن....دوستایی که از هم جدا نشدنی بودن حالا سالی یک یا دو بار بیشتر نمی رسن همدیگه رو ببینن....اگر هم با ایران تماس بگیریم غیر از مشکلات چیزی واسه گفتن نداریم...پس چه بهتر که بذاریم اونا دلشون خوش باشه که به اینجا داره خوش می گذره خیلی....اینجا همه دلشون تنگه واسه ایران و دوستان و فامیل و همه...اما چاره ای نیست...زندگییه که انتخاب کردیم...وگرنه هیچ کس نمی تونه جای دوستای ایرانو تو دل ما بگیره
بای

نظرات 17 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:50 ق.ظ http://ramin.blogsky.com

درسته اینجا هم مشکلات هست ولی همون مشکلات ایرانه؟
Dar zemn inja ham ja bood to rafti? Tabestone shoma 2 mahe?I

نیکی دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 03:04 ق.ظ http://mydaillynottess.persianblog.com

سلام. راستش تنها چاره ام همون میشه . ولی خب میخواستم سال بعد تابستون برم ایران‌:(

آرتا دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:49 ق.ظ

بابا بامعرفت!
خب آدم هر جا که بره یه سری گرفتاریهای خاصه خودشو داره . نباید این گرفتاریها رو با هم مقایسه کرد. بهش فکر نکن. سعی کن خوش بگذرونی.

علیرضا (آستانه) دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 09:47 ق.ظ http://www.armstory.com

توضیح ات کامل بود. من که قانع شدم :) در ضمن... کی جرأت کرده بگه سرمه بی معرفته؟ ...

مسافر هتل کالیفرنیا دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 10:13 ق.ظ http://sokote-marg.blogsky.com/

سلام سرمه خانمی
بازم درد دوری .... امان از این درد که دل من ازش خونه
می دونم که الان داری حال می کنی یو قراره کنسرت بری
پس جای مارم خالی کن

فنچی دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:01 ب.ظ

فنچی دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:05 ب.ظ http://www.albatron.persianblog.com

دوست داشتن چیزی از معرفت کسی کم یا زیاد نمیکنه .اینکه به یاد کسی باشی یا کسی تو دلت باشه اسمش چیز دیگس.

ره نشین دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 05:17 ب.ظ http://www.rahneshin.blogsky.com

سلام سرمه جون ...دستت مرسی از بابت نوشته ات (;من نمی دونستم این کلمه شماست و الا جسارت نمی کردم

شهاب دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 06:43 ب.ظ http://pesaremamooli.persianblog.com

زندگی همینه ...

داداشی دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 09:03 ب.ظ http://india.persianblog.com

۱- خوب همینه ! میگن از دل برود هر آنکه از دیده رود ! درست خاطرات شیرینه اما دیگه چون زندگیها جداست دلتنگی ها هم کم میشه! ۲- تازه خدا ما رو هم گرفتار کنه! ۳- همش جای سین شین زدی نکنه معتاد شدی!

مسعود دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 09:15 ب.ظ http://www.mimic.blogsky.com

سلام
چه میشه کرد

لیلا سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:15 ق.ظ http://leylaa.com

نباید آدمها از هم متوقع باشن دوستی چیزیه که جاشو پیدا می کنه به دید و بازدید زیاد هم نیست ...

*صابر* سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:38 ق.ظ http://hothot.blogsky.com

*صابر* سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:39 ق.ظ http://hothot.blogsky.com

یعنی من نیام توام نمیایی ؟؟ بابا معرفت شما : دی !!

مهدی سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:03 ب.ظ http://onlysound.blogskuy.com

بابا باز تو یه بهونه داری من چی بگم که به خونمونم ماهی یک بار زنگ میزنم

بیگودی سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 07:39 ب.ظ http://biigoodii.persianblog.com

می گم خوش می گذرونی جای ما رو هم خالی می کنی؟

گلی جون سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 07:43 ب.ظ http://girl.blogsky.com

چی کار میشه کرد؟؟؟
غربته دیگه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد