مث همیشه باز این حالت ناراحت و افسردهء من ۱ ساعت بیشتر طول نکشید...دوباره برگشتم به سرمهء قبلی
البته می دونی چی شده؟ به جای اینکه خالم خوب بشه و دوباره اون ماسک همیشگی لبخند دار برگرده رو صورتم...همهء حقایق زندگیم دارن یکی انگار از توی حلقم میاد بیرون و سرم به دَوَران میفته
من سرمه ام...سرمه اسم من تو بازیهای بچگی بود و همیشه با من موند...ما چهار تا بچه ایم تو خونه که البته برادرم فعلآ ایران زندگی می کنه! ماسوله خواهر کوچیکه اس که تا یاد دارم همیشه و همه جا با هم بودیم و هستیم و با تمام وجود می خوام نا هم بمونیم...خواهر بزرگه که مل بهش سُها می گیم...این اسم هم مال همون دوران سرمه اس... الگوی خیلی از کارهای درست و عاقلانهء ما تو زندگی بوده!!برادرم که همیشه سعی داشته مراقب ما باشه مه خدای نا کرده خواهراش لحظه ای ناراحت یا مریض نشن و زندگیشه و این پنج نفر خونواده...
این کارو خیلی وقت پیش می خواستم بکنم...از سرمه بودن خسته شده بودم
سُها٬ شعله اس...برادر بزرگه آرش که همیشه سعی کردم ازش یاد بگیرم ....من آرامش که هیچ نشانی از اسمم ندارم.....ماسوله هم شقایق که تو خونه انواع اسم ها رو از طرف من داشته مثل شوقان٬ شقوله٬ ممد٬ شقول پقول٬ شقانا٬ ماسوله٬ شَ و از این قبیل
این قسمتش مال تو که باید می دونستی...بقیه مال خودم
امروز دیگه تحمل نداشتم....واقعآ حس می کردم هر آن ممکنه یهویی خورد بشم بریزم رو زمین
این که آدم ها ازت این همه انتظار داشته باشن و تازه ایمان داشته باشن که تو حتمآ از پس همهء اون انتظارات بر میای خیلی سخته....این که همیشه سعی کنی بخندی یا حداقل لبخند بزنی چون دلت نمی خواد کسی بفهمه اون تو چه خبره...توی دلت چه آشوبی...که باعث می شه بعد از یه مدتی حس کنی همه اشو داری بالا میاری.....که حالت داره به هم می خوره
بیشتر از همه حالت از اون لبخنده به هم میخوره که بهت ثابت کرده طرف مقابلت رو هر کاری کنی و هر چی براش توضیح بدی حرفت رو نمی فهمه...همون لبخندی که وقتی داری حرص میخوری ولی نمی خوای کسی از دستت عصبانی یا ناراحت بشه می زنی
به خدا دلم داره می ترکه
دیگه حوصلهء خندیدن ندارم....دیگه حوصلهء آدمها رو ندارم....همه تو خونمون از نظر روعی مریضن...من میبینم که مریضن....مادرم که داره آب میشه و همش میگه من بچه هام زندگیمن من واسه اونا زندم...بابام که دونه دونه موهاش سفید میشه که بچه هاش در آرامش کامل زندگی کنن....آخ
یه عالمه درد که نمی شه به زبون آورد و نمی شه نوشت ....یه عالمه حرف که نمی شه مرتبشون کرد و نوشت
یه روزی یه آدمی منو شناخت و دید که من زندگی رو خیلی قشنگ میبینم...هم قشنگ هم با طنز...هی سعی مرد با درد و ناراحتی نشونم بده که دنیا زشت و کثیفه ولی نتونست و دیوونه شد....دنیای الان من خیلی زشته
فقط یه لحظه فکر اینکه صمیمی ترین دوستت که تقریبآ لحظه به لحظه از زندیگتو باهاش بودی ممکنه باهات نمونه....فکر اینکه خواهر کوچیکت سرطان داره و شب عیدی باید عمل کنه...فکر اینکه خواهر بزرگت تو زندگی سه ماهه زناشوییش فقط زجر کشیده و حالا می خواد هم خودشو نجات بده هم بقیه رو نگران نکنه و دردشو پنهان نگه داره
فقط دلم می خواد بنویسم
فکر تنهایی آرش که انگار داره شکنجه می شه
با یه عالمه فکری که نوشتنی نیست و روزگارتو سیاه کرده....مو به تنت سیخ می کنه...اونجاس که میخوای تلخی همشو بالا بیاری و از شر همش راحت بشی
من دلم واسه هیچ کی دیگه تنگ نیست...فقط از دار دنیا خانواده امو می خوام و بس٬٬همین
من از خونوادهء آتشم و از آتشی که به جون خونوادم افتاده متنفرم و می دونم اون که پیروز میشه در آخر منم! من باید برنده باشم
؟بیکاری انقدر خوندی
اگر فکر می کنی پیروز میشی پس حتما هم میشی ... زندگی بازی خودشو می کنه ... چه ما بخوایم چه ما نخوایم ... مهم اینه که حرکت بعدی ما جلوی اون چی باشه ... با این اعتماد به نفست معلومه موفق می شی :)
سلام عزیز جونم....چطور مطوری؟ پیشاپیش سال نو رو بهت تبریک میگم....عزیز این حرفا چیه...نبیتم یه وقت غصه بخوریا...تو تا وقتی که خدا رو داری نباید غصه بخوری...اینو بدون که همیشه خیلیای دیگه هستند که بیشتر از ما مشکلات دارند ولی میمونن و مبارزه میکنن... پس تنها چیزی که میتونه ما رو تو زندگی نگه داره امیده....دیگه نبینم تیریپ افسردگی بنویسی ها... همیشه شاد باش عزیزم ...همون سرمه ی دوست داشتنی بمون...برات دعا میکنم...یادت باشه که لحظه ی تحویل سال لحظه ی براورده شدن دعاهاست...
وای چقدر نوشتی ٬ خدا صبرت بده !!!
محکم باش مثل کوه
می دونی؟ گاهی این که دیگران از ما انتظار چیزایی رو دارن و حتی انتظارات خودمون از خودمون، نتیجه ی رفتارهای خود ماس. اگه همیشه آدم خنده رویی باشی و خوش برخورد، همیشه این انتظار ازت می ره. همه می خوان تو رو این طوری ببینن. نمی خوام بگم این درسته، اما واقعیته و همینه که هست. اگه دیگران فکر می کنن که تو از پس کاری بر می آی، مطمئن باش که بر می آی، چون بهشون ثابت کردی که این طوریه. پس قوی باش... :)
سلام ... امیدوارم که روزهای غم به پایان برسه //// با آرزوی سالی خوب ....
سلام چقدر خوبه که یک ساعته خودت میشی خیلی ها آرزو دارن اینجوری باشن .. سال نو هم مبارک .. سهیل
سلام ... خواستم آخر از همه به تو سر بزنم تا حسابی بتونم تلافی کامنتای قشنگتو در بیارم ... اما ... بذار یه بار دیگه بخونم تا حالا اینقدر جدی ندیده بودمت ... متنت شوخی بردار نیست .. نمیشه سر سری ازش گذشت ..پس ..دوباره میام ... اما یه چیزی ..شاید اسمت به خودت و شیطونیات نیاد ..اما باور کن سرمه همیشه با لحظات شادی که برام ایجاد میکنی ( حالا یا آنلاین یا با کامنت ) .. اما همیشه بهم آرامش دادی ... همیشه شاد باشی سرمه ی عزیزم
سلام ... عزیزم می گذره ناراحت نباش .. سعی کن باهاشون کنار بیای .. سعی کن نبینی .. برای برادرت هم ارزو می کنم که احساس تنهایی نکنه تا تو بری پیشش .. موفق باشی
سلام دوست عزیز.....وبلاگ زیبایی دارید....بهتون تبریک میگم بخاطر این قلم زیبا شیوا و ژرف محتوا...قلمت همیشه سبز و پایدار... امیدوارم همیشه موفق باشی و هیچ وقت نا امیدی به سراغت نیاد .... ما آپدیت کردیم .... سری به کلبه ما هم بزنید ... منتظر نظرات سازنده شما هستیم