تصادف و اینا

اوَلندش که وقتی میای اینجا بردار آهنگ مورد علاقه اتو واسه خودت بذار که کلی لذتشو ببری
ثانیآدش که آقا ما این آی دی یاهومونو نذاشتیم اون گوشه واسه اینکه بیای پیام بفرستی می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم؟!! گذاشتیم که اگه کاری داری...حرفی داری که فقط می خوای به خودم بگی...یا هر چی...اونجا بگی
آقا ما امروز همه اش دنبال کارای این ماسولهء تنبل بودیم....با هزار دردسر رفتم همه کاراشو کردم آخرش هم اومدم پولو بهش دادم می گم پا شو برو دو قدم سنتینال اسمتو واسه کلاس تابستونه بنویس...می گه لباساتو در نیار با هم بریم.....حالا دو ساعت چونه که من تنها نمیرم تو هم باید بیای و هی زنگ زده مامانمو چزونده که به این آرامش بگو با من بیاد...دختره گنده خجالت هم نمی کشه....آخرش هم شیدا رو فرستادم دنبالش که با هم برن ثبت نام...مامان حالا زنگ  زده این وسط میگه از بس من همه اش پشت تلفن باید دعواهای شما رو گوش بدم یادم رفت بگم....پا شو گوشت و پیاز گذاشتم اونجا باید بپزی...منم وا رفتم..یه ذره هم گذشت میگه اووووخ اگه برنج رو هم بپزی که دیگه خیلی ممنون...می گم بلد نیستم میگه حالا برات میگم....هر چی بهونه آوردم نشد...غذای امشب خورش بامیه بی نمک با پلو شور

ای وای اصلآ اینو می خواستم تعریف کنم....پریروز که داشتیم با ماسوله می رفتیم جیم...تصمیم گرفتیم پیاده بریم قبلش بدنمون گرم بشه یه کم....خلاصه داشتیم  واسه خودمون می رفتیم و از آفتاب لذت می بردیم که یهو یه آقا پیره شروع کرد به ساختمون های روبرو نگاه کردن و یه چیزایی الکی داد می کشید که واقعآ هیچ معنیی نداشتن حرفاش....ما هم یه ذره وایسادیم اونجا نگاش کردیم بعد هم راهمون رو ادامه دادیم...یهو دیدیم بَه از روبرو دو تا ماشین٬ اون هم تو وِست٬ با هم  کورس گذاشتن و دارن با سرعت میان....از بغل ما مث باد رد شدن ما هم همینوجور چشممون بهشون بود که یهو دیدیدم یکیشون یهو کنترلشو از دست داد و اومد تو این لاین ...حالا اینا قشنگ پشت پای ما بودا....ماشینه رفت تو هوا...دو تا معلق زد...با سقف اومد رو زمین و کشیده شد همین جور رو زمین....ازش هی آتیش و جرقه می زد بیرون و دود میومد ازش و بعد هم گیر کرد به جدول...ماسوله هم که عشق این چیزا رو داره گفت خره بدو.....بدو بریم ببینیم چی شد.....حالا من از این ور دستم به موبایل که زنگ بزنم به ۹۱۱ از اون طرف حرص شقوله که حالا میره اونجا یه بلایی سرش میاد و فریاد که بیا این ور حالا یه موقع منفجر میشه...رسیدیم اونجا دیدیم بَه...پسرهای ایرونی دبیرستانمون که تایشتونیه برگشتن ونکوور جمع شدن فریاد که اینــــو وای این که ماشین میلاده....دوباره این پسرهای احمق اینجا کار دستمون دادن...حالا دوباره فردا روزنامه ها شروع می کنن به بد گفتن از ایرانی های جوون و اینکه چقدر باعث دردسرن....خلاصه به ۳ ثانیه نکشید همهء پسرهای ایرانی نورت و وست اونجا بودن و دور ماشینه جمع بودن....جالب اینجا بود که اصلآ ما نفهمیدیم راننده چی شد...اصلآ غیب شد انگار...اون تو نبودش به خدا....یه ۱ دقیقه بعد هم ۳ تا ماشین پلیس ۱ آمبولانس با دو تا آتش نشانی رسیدن....ایستگاه های همشون همونجا نزدیک خونهء ماس...هر شب ما باید آهنگ قشنگشونو تحمل کنیم...خلاصه ماشینه که اصلآ کوچولو شد....ماسوله هم کلی ذوق کرد از این صحنه ها از نزدیک دیده....ما هم حرص خوردیم...این هم از جریان تصادف
بای

این چند روز

صهبا هم رفت ایران...امید هم همون روز رفت ایران...پگاه هم خیلی وقته رفته ایران...منم برم سرمو بزنم تو دیوار...همه دارن میرن دیگه
خبرهای این چند روز به خاطر اینکه خواهر بزرگه گرامی اجازه نزدیک شدن به کامپیوتر رو به ما نمی دادن دیر می رسه
جمعه شب تولد مینا...من و امیر و صهبا و ماسوله نیم ساعت روز رفتیم...مینا هنورز تو حموم بود بیچاره...منم چون اینا رود اومده بودن دنبالم آرایش نکرده رفتم...اونجا وقت کافی واسه این کار بود....موبایل ماسوله دزدیده شد....گوگولی موبایل من هم دزدیده شد....مردم هم مث ماست بودن همه اش داشتن حرف می زدن یا روی تراس از هوای آزاد لذت می بردن...یا هم مست بودن...فقط خودمون ۵...۶ تا رقصیدیم....دختره که یه سال و نیم بود ما باهاش سر مسئله ای مشکل پیدا کرده بودیم رو هم تحویلجات گرفتیم چون بیچاره یه سال و نیمه هیچ کی نه محلش میذاره نه دیگه دوستی براش مونده...گناه داشت خوب...یه پسره هم بود که من یه روز از کالج که بر می گشتیم روی شری یه پاک کن پرت کردم تو سرش..البته منو نمی شناخت...حالا شناخت...از اونجایی هم که تو جمع های ایرونی معمولآ یه نفر با استعداد پیدا میشه که گیتار بزنه و بخونه...این پسره از هموناش بود...صدای خیلی گرمی هم داشت...آخرش هم رفت مخ اون دختر تنهائه رو زد...شب هم من پیش مامان خوبیدم و سرمای بدجوری خوردم
صبح شنبه مامان و بابا با هزار زحمت زبونی ما رو بردن کارخونه کمکشون کنیم...که خودش ورزشی بود واسه ما....از این پلاستیک ترق تروقی ها هم پیدا کردین به طول ۲۰ متر و همه رو آوردیم خونه واسه آرامش اعصاب...شب اومدیم رفتیم خونهء صهبا اینا که شب های آهر رو دور هم باشیم و البته این امیر از شب قبلش عزا گرفته بود که دوست دختر عزیزش داره میره ایران و ما با کلی دلقک بازی حالشونو خوب کردیم
یک شنبه صبح٬ صهبا اومد خونهء ما و گفت که اجازهء شب بیرون اومدنش مالیده شد....و مامانش نمیذاره شب بریم با هم سوشی بخوریم...و با هم خدافظی و گریه زاری کردیم....البته کریه زاری مال این بود که دو ماه از امیر دوره....شبش ساناز مامانشونو راضی کرد که اجازهء سوشی رو بدن....ما هم مث همیشه رفتیم رابسون سوشی رو به هم ریختیم از بس خندیدیم....امیر و صهبا رو هم دیگه انقدر سر به سرشون گذاشتیم تا اومدن رو فرم و تونستن لبخند تحویلمون بدن....
دیروز صهبا و امید رفتن ایران...منم حالم بسیار  گرفت....رفتیم باز کارخونه کمک مامان اینا....بعد دیدیم کاری واسه ما ندارن.....ما رو با همون ریختها مجبور کردن برگردیم دو تایی خونه....حالا چه جوری از برنابی بیا وِست....با کلی دردسر.....دیگه رسیدیم خونه...پا درد و مریضی و اینا...خواهر بزرگه میگه سرمه پا شو با هم بریم استار باکس....بعدش هم شیدا زنگ زده بریم ورزش....ما هم پیاده پا شدیم بریم اونجا...وسط راه هم تصادف شد که حتمآ باید تعریف کنم جریانو....دیگه یه ساعت هم ورزش کردیم....برگشتیم خونه خواهرمون باز میگه پا شو بریم ساب وی....من که دیگه نرفتم
امروز هم قراره عصر با شیدا و تارا بریم یا بسکت یا تنیس....هر کدوم که حسش بود....صبح داشتم
عاقلانه می خوندم....غذایی که مامان صبح گذاشته بود برامون رو گاز...نزدیک بود بسوزه

دزدی دزدیه

هر چند این تولد دیشب که ما رفتیم خودش داستانی بود....اما چون قول دادم٬ در مورد چیز دیگه ای این دفعه می نویسم...بعدآ اگه حسش هنوز بود تولد رو تعریف می کنم
والا.....ای وای...این کلمه رو هم دیگه استفاده نمی کنیم
راسیاتش...این بهتره نه؟ آره...راستش این اینترنت که خودت دیگه بهتر میدونی...همه چی توش پیدا میشه....با ۴ تا کتاب خوندن...یا کلاس رفتن....یا چه می دونم حتی ور رفتن با این کد و از این حرف ها که من هنوز هیچیشو حالیم نیست خیلی کارها میشه کرد
اما میدونی نامردی این وسط چیه؟؟! اینکه یکی با استعداد و هنر خودش بشینه یه کاری رو انجام بده....یه طرحی بریزه....یه قالب یا عکسی رو درست کنه و روش کلی وقت بذاره و کار کنه....بعد یکی دیگه بیاد با کمال وقاحت....کلمه رو حال کن....بله با کمال وقاحت دسترنج یارو رو برداره و به اسم خودش استفاده کنه و کلی هم تعریف بشنوه....تازه وجدان درد هم نگیره....اصلآ ککش هم نگزه که یکی دیگه ممکنه چشماش باباغوری شده باشه در اثر کار کردن روی این عکس یا قالب....................خوب بدبختی اینجاس که یه کار زشتی رو اگه خیلی تکرار کنی قُبحش از نظر میره و دیگه اون شخص براش عادی میشه اون عمل و نمی تونه ببینه چه حرکت زشتی انجام داده خداییش.....هاه تازه اون موقع دردش بیشتره که بیاد بگه خوب اینا مجانیه...کی گفته مال توئه...من خودم پیداش کردم....کلی هم به خودش افتخار کنه که با چه مهارتی تونسته اونو بدزده....واسه خودش هم فکر می کنه خیلی هم زحمت کشیده
خوب اگه مجانیه و همه جا هست که به قول یکی برو بزن به منبعش چرا دیگه از وبلاگ این بنده خدا کش میری؟؟....هر چی هم زحمت کشیدی واسه دزدیدنش دستت مرسی اسمش همون دزدیه...عوض هم نمیشه....ایشالا هم وجدانت درد بگیره
تازه ادعای دل پاکی هم می کنه
دلت حال اومد؟؟