۱ ماه گذشت...

ووووووی که چقدر من ذوق زده ام...این مدت که خونمون رامون نمی دادن مثل جهنم به من گذشت...خدا رو شکر که صاحب خونه دلش به رحم اومد...هر چند یه چند نفر یه لینک دادن که توش یه نفر خبر داده مربوط به مسائل امنیتی کشور و اینا بوده! اگه این حقیقت داشته باشه احتمال اینکه صابخونه دوباره بیرونمون کنه هست...
واااای اصلآ باورم نمی شه که ۱ ماه تحمل کردم ننویسم...هی می خواستم برم تو وبلاگ قبلی بنویسم اما باش غریبی می کردم..
خُب دیگه ذوق و اینا بسه...اون روزیه که اینجا خراب شد ما پس فرداش رفتیم کنسرت اندی و بیژن مرتضوی که من با هر دو تاش کیف کردم و رقصیدم و اصلآ هم برام مهم نبود خواننده کیه رفته بودم که برقصم...با
بعضیا هم رقصیدم...دور از چشم آقامون بعدش هی با رامین ذوق داشتیم بیایم گزارش بدیم از کنسرت هایی که رفتیم ولی ذوقمون کور شد!!
یه عالمه اتفاق دیگه تو این یک ماه افتاد که من خیلی دوست داشتم تعریف کنم یا بعضباشو یه جا بنویسم که حداقل دل خودم سبک بشه...اما دیدم سنگین بمونه بهتره.. (سنگین رنگین رو مردم ترجیح می دن)
آقا حس نوشتنم پرید...بعدآ برات همه چیو تعریف می کنم..
یه چیزی که خیلی سوزوندم این بود که آقا ما یه
وبلاگی بود می خوندیم..خیلی هم دوسش داشتیم...دیروز که تو خونه رام دادن تازه فهمیدم نقل مکان کرده بودن و ادامه داده بودنو من نمی دونستم...کلی وا رفتم..حالا هم لوگوشونو گذاشتم اون بغل زیر لوگوی رامین...
کامنت ها رو خوندم ...این آهنگه بدجوری گیر داده: بازهوای وطنم..وطنم آرزوست
تو حالا بگو...دیگه چه خبر؟؟